دلنوشتهای بر آستانهی چهلمین روز ستاره شدنتان
سلامی رفت… باقری رفت… طهرانچی رفت…
اما طنین گامهایشان نه در خاک که در روح این سرزمین میتپد.
چهل روز از آن دوازده شبِ آتش گذشت.
چهل روزی که هر صبح، خورشید را با یادِ قامتهای استواری بوسیدیم
که یا در میدانِ سربلندی ایستاده بودند…
یا در آزمایشگاههای روشنایی.
سرداران؛ کوههای فروخفته
باقری، سلامی، رشید، حاجیزاده…
شما که صفهای دشمن را با «ایمان» میشکستید،
این بار، شهادتتان صفهای ما را جاودانه کرد.
سینههایتان سپر بود؛ نه برای خود، که برای شعلهی هستی یک ملت.
شما نرفتید؛
فقط نقش خاکریزها را بر پیشانی تاریخ کاشتید.
دانشمندان؛ اختران خاموشناشدنی
طهرانچی، عباسی، مینوچهر، ذوالفقاری، فقهی، مطلبیزاده…
شما که با قلمهایتان از اتم، «اقتدار» میساختید،
در آن روزهای سیاه، خونهاتان از فرمولها گفت:
هر میکروسکوپ، یک چشمبینا شد
و هر معادله، سنگری بر ضد خیانت.
آزمایشگاههای خاموشتان اکنون زمزمه میکنند:
«شهادت، آخرین پروازِ پرندههای علم بود…»
خاکریز چهلروزه
آن دوازده روز، دشمن پنداشت با ترورِ بهترینها،
درختِ ایران را از ریشه میکَنَد.
غافل از آن که:
خون سرداران، بذر هزاران سربدار کاشت
و اشکِ دانشمندان، نهالهای علم را سیراب کرد.
تهران لرزید… اما هر لرزه، دیواری از «غیرت» بالا برد.
امروز چهلمین روز شهادتتان است؛
نه پایان غم، که آغاز رویش هزاران سلامی، هزاران طهرانچی از خاکِ خونخوردۀ میهن.
پشتِ هر سرباز، قامت سلامی را میبینم
و در هر آزمایشگاه، نگاه طهرانچی را…
آغاز پیمان
سرداران! دانشمندان!
شما رفتید تا بمانید.
میدانها هنوز از طنین فریادتان لبریز است
و دفترهای فرمولها، با خط خونتان امضا شدهاند.
چلستون مقاومت بر مزارتان میروید
و ما…
سوگوارِ رخوت نیستیم؛
سربازان عهدیایم که با خون شما مُهر خورد.