وقتی فهمیدم من هیچم و او همه چیز…
25 شهریور 1404 توسط صفيه گرجي
خدایی که بینیاز است و ما سراپا نیاز

گاهی که در سکوت شب به آسمان نگاه میکنم، دلم میلرزد از یاد آن خدایی که همه را میبیند، اما هیچ چشمی توان دیدنش را ندارد. اوست که هستی را آفریده، بیآنکه خود مخلوق باشد. اوست که راه را نشان میدهد، بیآنکه نیاز به راهنمایی داشته باشد.
همهی زندگی من، نفس کشیدنم، امید و آرامشم از اوست. اوست که جان میبخشد، رزق میرساند، پناه میدهد و هر لحظه دستگیر بندگانش است؛ اما خود از هیچکس چیزی نمیخواهد.
گاهی فراموش میکنم که چقدر کوچک و ناتوانم، و او چقدر بزرگ و بینیاز. خدایی که نه زاده شده و نه میزاید، خدایی که هیچکس را همتای او نیست.
هر بار که در خودم فرو میروم، میبینم که سراپا نیازم؛ و تنها یک جاست که میتوانم آرام بگیرم: آغوش بیکران پروردگار. ✨
✍️صفیه گرجی. برگفته از جوش کبیر ، فراز ۵۰