گفتم فراغ تا کی
گفتم که روی خوبت ،از من چرا نهان است ؟گفتاتوخود حجابی ،ورنه رخم عیان است
گفتم از که پرسم ،جانا نشان کویت ؟گفتا نشان چه پرسی ان کوی بی نشان است
گفتم مرا غم تو،خوشتر زشادمانی /گفتاکه در ره ما ،غمنیز شادمان است
گفتم که روی خوبت ،از من چرا نهان است ؟گفتاتوخود حجابی ،ورنه رخم عیان است
گفتم از که پرسم ،جانا نشان کویت ؟گفتا نشان چه پرسی ان کوی بی نشان است
گفتم مرا غم تو،خوشتر زشادمانی /گفتاکه در ره ما ،غمنیز شادمان است
اگر انسان بخواهد به جاده کمال برسد ،باید ذات خود را احساس کند.اگر احساس کند که مانند کودکی تکه داده به مادرش است و در پیری مسول دیگران است میان ارزوها خود وگل های ایمان سرگردان باشد مانند شاعر است میان ابرهای شامگاهی ونور سپیده حیرا است هرگز به کمال واقعی نمی رسد
وقتی دخترم به دنیا امد .نور وجودش خانه را پر کرد .گویا از خانه های مکه هم فراتر رفت .احساس کردم نور وجوداو دنیا را پر خواههد کرد وهمه جا را فرا خواهد گرفت .می دانستم این دختر موجودی اسمانی و بهشتی است .
در این هنگام با ورود ده تن از حوریان بهشتی بر شکوه ان جمع افزوده شد .انها با ابراق های بهشتی که از اب کوثر پر شده بو امدن و گفتند :<کوثر>را باید در این ب شستشو داد او را غسل دادند.
سپس از کودک خواست تا با انان حرف بزند .
خدای من !گویا من مریم شده بودم .این بار دختر من به سخن امد شهادت می دهم که جز الله معبودی نیست .
حوریان بهشتی به هم تبریک گفتند .انان به من خبر دادن که میلاد او به اهل اسمان بشارت داده اند و پس از ان نوری در اسمان ظاهر شد ه است از این رو در اسمان نام او زهرااست من کودک را با شادمانی در اغوش گرفتم وازشیره جانم به او نوشاندم
خدای عزیز ومهربانم امروز به تقویم بعضی از بندگانت روز شق بود… .
ومن چقدر دلگیر وتنها بودم … .
چقدر دلم میخواهد که عاشقت باشم …
الهی تو ای تنها پناهم …
الهی جز تو کسی را ندارم …
ای تکیه گاه وپناهم …
ای که در عشق وبخشش بی منتهایی …
ای عزیزمرا در عشقت غرقم کن