جاماندگان معراج عشق
جاماندگان معراج عشق
گاهی حسرت، سنگینتر از هر دردی روی سینه مینشیند. حسرت نرسیدن، حسرت جا ماندن… حسرتی که برای ما، جاماندگان، در سینهاش غوغایی به پاست. دل میفشارد وقتی یادت میافتد که شیفتگان کوی تو، در دل چه آتشها میسوزند. چه درد بیامانی است، در راه تو، در معبر آن عشق بیکران، جا ماندن.
فکرش را بکن… جاماندن از آن کاروان عاشقانه، از آن سفر نورانی. دلگیر است، جانکاه است؛ اما عجیب… همین حسرت نرسیدن، خودش هم زیباییای غریب دارد. زیباییای که ریشه در عظمت مقصد دارد. راست گفتهاند که: اصلاً حسین، جنس غمش فرق میکند… این راه عشق، پیچ و خمش فرق میکند.
آری، دوستان دل، باور کنید این را: اشکهای ما، اشکهای بیتاب جاماندگان، بیقدر و قیمت نیست. اشکهایمان دانهدانه جمع میشود و میدانیم خریداری دارد. همان که اشک را در راهش، گوهری ناب میداند. همین اشک، همین حسرت صادقانه، خودش اوج تمناست. اوج عطشی که هرگز فرو نمینشیند.
پس، بیقرار امام، بیتابی را کنار بگذار. دل را به این آرامش بسپار که حتی از راههای دور، یک سلام، یک ندای «یا حسین»، به سویش فرستادن، به پیشگاه مولایمان مقبول است. دل را با همین سلامها، با همین یادها، با همین حسرت عاشقانه، به آستانش پیوند بزن. همین پیوند، معراج جان جاماندهی ماست.