فرهنگی

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

۱۲ قدم ساده برای عشق‌ورزی به خود: راهنمای خوددوستی در دنیای پرتنش امروز

14 آبان 1404 توسط صفيه گرجي

 ۱۲ قدم ساده برای عشق‌ورزی به خود: راهنمای خوددوستی در دنیای پرتنش امروز

 

✨ ۱۲ روش برای دوست داشتن خودت

 

گاهی بهترین کاری که می‌تونی برای خودت انجام بدی، اینه که خودت رو واقعاً ببینی، بشناسی، و بپذیری. این ۱۲ روش، قدم‌هایی ساده ولی قدرتمند برای شروع این مسیر هستن:

1. ❌ اگه انجام کاری حس بدی بهت میده، انجامش نده.  

   خودت رو مجبور نکن به چیزی که با روحت سازگار نیست.

2. 🗣 دقیقاً همون چیزی که منظورته رو بگو.  

   صداقت با خودت و دیگران، نشونه احترام به خودته.

3. 🎭 سعی نکن برای دلخوشی بقیه زندگی کنی.  

   زندگی تو مال خودته، نه صحنه نمایش برای دیگران.

4. 🧭 به احساسات غریزه‌ات اعتماد داشته باش.  

   اون‌ها قطب‌نمای درونی‌ات هستن، نه دشمن تصمیم‌گیری.

5. 🚫 هیچ‌وقت از خودت بد نگو.  

   کلماتت قدرت دارن—با خودت مهربون حرف بزن.

6. 🌠 هیچ‌وقت دست از آرزوهات نکش.  

   آرزوها، چراغ‌های راهن، نه خیال‌های بی‌ثمر.

7. 🙅‍♀️ از «نه» گفتن ترس نداشته باش.  

   «نه» یعنی مرز، یعنی احترام به خودت.

8. 🙆‍♂️ از «بله» گفتن هم نترس.  

   گاهی «بله» یعنی شروع یک تجربه تازه.

9. 💖 با خودت مهربون و منصف باش.  

   همدل باش با اشتباهاتت، نه قاضی بی‌رحم.

10. 🕊 چیزی که نمی‌تونی کنترل کنی رو کنار بذار.  

    رها کردن، گاهی عاقلانه‌ترین انتخابه.

11. 🚪 از قشقرق و انرژی منفی دور بمون.  

    آرامش، حق توئه—ازش محافظت کن.

12. 🌸 به خودت عشق و توجه نشون بده.  

    خودت رو مثل عزیزترین دوستت ببین و رفتار کن.

 

 

 نظر دهید »

معنای واقعی ضرب‌المثل «وسط لحاف خوابیده» + داستان کامل و کاربردمثال

15 مهر 1404 توسط صفيه گرجي

معنای واقعی ضرب‌المثل «وسط لحاف خوابیده» + داستان کامل و کاربردمثال

 

#ضرب_المثل 

🔻وسط لحاف خوابیده !

 

🔹توضیح 

این مثل حکایتی دارد؛

می گویند درویشی شب هنگام از راهی می گذشت. دو نفر را دید که آماده شده اند زیر یک لحاف بخوابند، جلو رفت و از آنها لحافی خواست تا بخوابد. آن دو نفر لحافشان را نشان دادند و گفتند که فقط همین لحاف را داریم.

درویش گفت : شما از سهم خودتان استفاده کنید، من هم وسط لحاف می خوابم.

 

🔹کاربرد 

این ضرب المثل در مورد کسی به کار می رود که در مشکلات و گرفتاری ها خود را کنار می کشد یا از هر موقعیتی به نفع خود استفاده می کند.

کسی که بسیار فرصت طلب و سود جوست.

 

 

 نظر دهید »

درس زندگی از نلسون ماندلا: مهم نیست شیر باشی یا آهو، با طلوع آفتاب بدو!

14 مهر 1404 توسط صفيه گرجي

درس زندگی از نلسون ماندلا: مهم نیست شیر باشی یا آهو، با طلوع آفتاب بدو!

نلسون ماندلا‌: هر روز صبح در جنگل آهویی از خواب بیدار می‌شود که می‌داند باید از شیر تندتر بدود تا طعمه او نشود‌، و شیری که می‌داند باید از آهویی تندتر بدود تا گرسنه نماند. مهم نیست که شیر باشی یا آهو‌، با طلوع هر آفتاب با تمام توان آماده دویدن باش.

 نظر دهید »

حلواي معاويه در برابر عشق به علي(ع، داستان فريب

07 مهر 1404 توسط صفيه گرجي

حلواي معاويه در برابر عشق به علي(ع); داستان فريب

➖حلوای معاویه یا محبت علی علیه‌السّلام

 

📜على بن محمّد گوید: دختر ابو الأسود دُئِلى را ديدم كه به پدرش مى‌گويد: پدر جان! از اين حلواى چرب و شيرينِ‌ پيش رويت به من بخوران.

_پدرش گفت: دهانت را بگشاى. 

او دهانش را باز کرد و پدرش به اندازه يك بادام از آن حلوا در دهانش نهاد و سپس به او گفت: خرما بخور كه سودمندتر است و بهتر سير مى‌كند. 

_دخترش گفت: اين، سودمندتر و لذیدتر است. 

_ پدر گفت: اين خوراك را معاويه برايمان فرستاده است تا با آن ما را از محبت على بن ابی طالب عليه‌السّلام منحرف كند. 

_دخترش گفت: خدا زشتش بدارد! ما را با حلواى زعفرانى از آن آقای پاک و مطهر جدا مى‌سازد؟ مرگ بر فرستنده و خورنده‌اش! 

🔺سپس كارى كرد تا آنچه خورده بود، بالا آورْد و در حالى كه مى‌گريست، چنين سرود: 

أ بِالشَّهدِ المُزَعفَرِ يَا بنَ‌ هِندٍ

نَبيعُ‌ إلَيكَ‌ إسلاماََ و دينا

فَلا وَ اللّهِ‌ لَيسَ‌ يَكونُ‌ هذا

و مَولانا أميرُ المُؤمِنينا 

اى پسر هند! آيا با حلواى زعفرانى، اسلام و دينمان را به تو بفروشيم‌؟ به خدا سوگند، نه! اين گونه نمى‌شود، چرا كه مولاى ما امير مؤمنان است.

 

📚الأربعون حديثا ابن بابویه، ج۱ ص۸۱

 

 

 نظر دهید »

یه رابطه‌ی معلم و شاگردی

07 مهر 1404 توسط صفيه گرجي

 نامه‌های ماندگار؛ قدردانی آلبر کامو از معلمی که استعدادش را شکوفا کرد

🕊 یه رابطه‌ی معلم و شاگردی…

 

🌱آلبرکاموی فیلسوف؛ پس از بردن جایزه نوبل برای تشکر ابتدا به مادرش و سپس به آموزگار دوران دبستانش فکر کرد. ‌کامو یک نامه‌ی قدردانی به معلمش لویی ژرمن نوشت. ظاهرا این آموزگار کسیه که استعداد آلبرکاموی نوجوان رو پرورش داد و اون را به سمت حرفه‌ی نویسندگی سوق داد

 

💌 نامه کامو: «۱۹ نوامبر ۱۹۵۷ مسیو ژرمن‌عزیز، پیش از آن‌که از صمیم قلبم با شما صحبت کنم،صبر کردم‌ تا هیاهوی این روزهای دور و برم کمی فروکش کند. به تازگی افتخار بسیار بزرگی نصیب من شده است که نه به دنبال آن بوده‌ام و نه آن را خواسته‌ام. اما وقتی این خبر را شنیدم،بعد از مادرم به شما فکر کردم. بدون شما و بدون دست محبت‌آمیزی که به سوی من دراز کردید، من که کودک کوچک فقیری بودم‌ و بدون آموزش و سرمشق شما، هیچ یک از این‌ها اتفاق نمی‌افتاد. من خیلی به این‌نوع افتخارات پای‌بند نیستم،اما حداقل به من این فرصت را می‌دهد تا به شما بگویم که برای من چه بوده‌اید و هستید و به شما اطمینان دهم که تلاش‌ها، کارها و قلب سخاوتمندانه ای که در این راه صرف کرده‌اید، هنوز در وجود یکی از بچه‌های کوچک مدرسه‌ی شما زندگی می‌کند و علی‌رغم گذشت سال‌ها هرگز مرا از این‌که دانش‌آموز قدردان شما باشم، بازنداشته است. با تمام وجودم شما را در آغوش می‌گیرم. آلبر کامو»

 

💌 پاسخ معلم کامو به او: «فرزند عزیزم، نمی‌دانم چگونه شادی خود را به‌خاطر مهربانی که درحق من کردی،ابراز کنم و یا چگونه تشکر کنم.‌ اگر می‌توانستم، تو‌ را که حالا پسر بزرگی شده‌ای،‌ در آغوش می‌گرفتم، گرچه همیشه همان «کاموی کوچک من» خواهی‌بود.

کامو کیست؟فکر می‌کنم‌ آدم‌ها نمی‌توانند طبیعت تو را کاملاً بشناسند. تو همیشه به‌طور غریزی هنگام بروز سرشت و احساساتت سکوت می‌کردی.‌‌

موفقیت تو به‌خاطر بی‌ریایی و صراحت توست و‌‌ نکته‌ی جالب اینجاست که من این چیزها را درباره‌ی تو در کلاس فهمیدم. معلمی که وظیفه شناسی خود را با وجدان انجام می‌دهد، فرصت آشنایی با دانش‌آموزان و فرزندان خود را از دست نمی‌دهد و این‌فرصت‌ها اغلب پیش می‌آید: یک پاسخ، یک ژست, یک طرز ایستادن بسیار گویا است.

بنابراین من فکر می‌کنم،به‌خوبی می‌دانم که تو چه پسرک شیرینی بودی و اغلب اوقات کودک حاوی دانه‌ی مردی است که خواهد شد. شادی تو در مدرسه به همه سرایت می‌کرد. چهره‌ی تو امیدوار‌‌ و بشاش بود و من هرگز به موقعیت واقعی خانوادگی تو شک نکردم.

بسیار خشنودم‌که شهرت تو را مغرور نکرده است،‌ تو همان‌ کامو‌‌ هستی: آفرین! من با علاقه‌ی بسیار پیچ‌وخم‌های نمایش اخیری را که اقتباس کرده‌ای و روی صحنه برده‌ای،تماشا کردم. من تو را خیلی دوست دارم‌و برای تو آرزوی موفقیت‌ می‌کنم، تو سزاوارش هستی. با احترام لویی ژرمن»

 

 

 

 نظر دهید »

دگرگونی؛ پاداش شجاعت خروج از منطقه امن

24 شهریور 1404 توسط صفيه گرجي

دگرگونی؛ پاداش شجاعت خروج از منطقه امن

تعدادی حشره کوچک در یک برکه، زیر آب زندگی می کردند…

 

آنها تمام مدت میترسیدند از آب بیرون بروند و بمیرند؛ یک روز یکی از آنها بر اساس ندای درونی از ساقه یک علف شروع به بالا رفتن کرد، همه فریاد می زدند که مرگ تنها چیزی است که عاید او میشود، چون هر حشره ای که بیرون رفته بود برنگشته بود…!

 

وقتی حشره به سطح آب رسید نور آفتاب تن خسته او را نوازش داد و او که از فرط خستگی دیگر رمقی نداشت روی برگ آن گیاه خوابید.

 

وقتی از خواب بیدار شد به یک سنجاقک تبدیل شده بود؛ حس پرواز پاداش بالا آمدنش بود.

 

سنجاقک بر فراز برکه شروع به پرواز کرد و پرواز چنان لذتی به او داد که با زندگی محصور در آب قابل مقایسه نبود؛ تصمیم داشت برگردد و به دوستانش هم بگوید که بالای آن ساقه ها کسی نمی میرد ولی نمی توانست وارد آب شود چون به موجود دیگری تبدیل شده بود…!

 

«شاید بیرون رفتن از شرایط فعلی ترسناک باشد، اما مطمئن باشید خارج از پیله تنهایی، غم و ترس، تلاش برای رفتن به سوی کمال عالی است!»

 

 

✍ #اريک_امانوئل_اشمیت

 

 نظر دهید »

خلاصه حکایت: «صادق و شهر آینه‌ها» و نکات اخلاقی و تربیتی

19 شهریور 1404 توسط صفيه گرجي

خلاصه حکایت: «صادق و شهر آینه‌ها» و نکات اخلاقی و تربیتی

در شهری به نام «شهر آینه‌ها» که نماد صداقت و شفافیت بود، پسری به نام صادق زندگی می‌کرد؛ اما برخلاف نامش، اهل دروغ‌گویی بود. او دو بار دروغ گفت: یک‌بار درباره شکستن گلدان مادرش، و بار دیگر درباره انجام ندادن تکلیف ریاضی. هر دو بار، موفق شد دیگران را فریب دهد، اما درونش پر از اضطراب و ناراحتی شد.

 

در جشنواره‌ای در شهر، صادق آینه‌ای خاص خرید که «آینه حقیقت» نام داشت. این آینه، چهره درونی افراد را نشان می‌داد. صادق در آن، چهره‌ای غمگین و تاریک از خود دید. پیرمردی به نام عمو نور به او گفت که این آینه، دروغ‌ها را به صورت لکه‌های تاریک نشان می‌دهد.

 

صادق تصمیم گرفت تغییر کند. او حقیقت را به مادر و معلمش گفت، و با صداقت، آرامش و اعتماد به نفس را تجربه کرد. به مرور، او به نماد صداقت در شهر تبدیل شد و الهام‌بخش دیگران شد.

نکات اخلاقی و تربیتی

 

- صداقت، آرامش می‌آورد: دروغ شاید موقتاً مشکل را پنهان کند، اما وجدان را آزار می‌دهد.

- شجاعت در اعتراف، نشانه بلوغ است: گفتن حقیقت، حتی پس از اشتباه، ارزشمند و سازنده است.

- آینه حقیقت، نماد وجدان انسان است: هر فرد درون خود آینه‌ای دارد که حقیقت را بازتاب می‌دهد.

- تربیت از طریق تجربه، مؤثرتر از نصیحت است: داستان نشان می‌دهد که تجربه‌های واقعی، بهترین آموزگارند.

- اصلاح‌پذیری، ارزشمندتر از بی‌خطایی است: صادق با پذیرش اشتباهاتش، به رشد اخلاقی می‌رسد

 

 نظر دهید »

داستان کوتاه اما پرمعنا

02 شهریور 1404 توسط صفيه گرجي

داستان کوتاه اما پرمعنا

راز موفقیت در زندگی؛ چرا باید هر چند وقت یک‌بار تبر زندگیت را تیز کنی؟

👷‍♂️ مردی توی چوب‌بری استخدام شد.

روز اول با انرژی ۱۸ تا درخت برید.

روز دوم با انگیزه بیشتر کار کرد ولی فقط ۱۵ تا.

روز سوم سخت‌تر تلاش کرد، اما نتیجه‌اش شد ۱۰ تا!

 

رئیس پرسید:

🪓 «آخرین بار کی تبرت رو تیز کردی؟»

گفت: «وقت نداشتم، همش مشغول بریدن درختا بودم!»

 

🔑 راز موفقیت توی زندگی همینه…

گاهی لازمه بایستیم، ذهن و جسم و روحمون رو تیز کنیم؛

با مطالعه 📚، تفریح 🎶، وقت با خانواده 👨‍👩‍👧‍👦 و آموزش درست.

 

✨ هر چند وقت یک‌بار تبر زندگیتو تیز کن تا از مسیر زندگی لذت ببری!

 نظر دهید »

موعظه‌های امیرالمؤمنین(ع) در بازار کوفه و خرید پیراهن سه‌درهمی

25 مرداد 1404 توسط صفيه گرجي

موعظه‌های امیرالمؤمنین(ع) در بازار کوفه و خرید پیراهن سه‌درهمی

✍شخصی به نام «ابو مطر» نقل می‌کند زمانی به کوفه رفتم. در بازار کوفه مردی را دیدم که مردم و بازاری‌ها را نصیحت می‌کند. از سخنان حکیمانه او تعجب کردم. به قیافه اش نگاه کردم هیچ مشخصه ای نداشت. گویی همانند اعراب بیابان گرد بود. 

از کسی سؤال کردم او کیست؟ گفت: غریب هستی؟ گفتم: بله، من از بصره آمده‌ام و در کوفه غریب هستم. اولین بار است که به این شهر آمده ام. گفت: این امیر المؤمنین علی علیه السلام است. 

من به دنبال علی علیه السلام راه افتادم تا ببینم چه می‌کنند. به هر صنفی که می‌رسیدند موعظۀ ویژه ای می‌کردند به برخی فرمودند: 

﴿ لَا تَحْلِفُوا فَإِنَ الْيَمِينَ تُنْفِقُ السِّلْعَةَ وَ تَمْحَقُ الْبَرَكَةَ ﴾ ؛ در خرید و فروش، 

سوگند مخورید؛ زیرا برکت را از بین می‌برد. به عده دیگری از بازاری‌ها فرمودند: 

﴿ أَطْعِمُوا الْمَسَاكِينَ يَرْبُو كَسْبُكُمْ ﴾ ؛  به نیازمندان رسیدگی کنید تا کسب شما برکت پیدا کند. 

همین طور دنبال حضرت می‌رفتم. به اصناف مختلف که می‌رسیدند به تناسب شغل شان موعظه ای می‌کردند تا به صنف پارچه فروش‌ها رسیدند. آن جا ایستادند تا پیراهنی بخرند. فروشنده حضرت را شناخت. از این رو حضرت خرید نکردند. 

مسیر را ادامه دادند تا به مغازه دیگری رسیدند. جوانی آن جا بود که حضرت را نمی شناخت. فرمود: پیراهنی به سه درهم می‌خواهم پیراهن را آماده کرد و حضرت پول آن را داد. 

ایشان راه افتادند و مسیر بازار کوفه را پیمودند تا به مسجد آمدند و در آن جا برای رفع حاجات مردم نشستند. صاحب آن مغازه ای که حضرت از او پیراهن خریده بود وقتی به بازار رسید دیگران به او گفتند: امیر المؤمنین از پسر شما پیراهنی خرید. مرد به پسرش گفت: چند فروختی؟ گفت: سه درهم. 

با عجله خدمت حضرت آمد که یک در هم را برگرداند. حضرت فرمود: نه معامله تمام شده است. من راضی بودم، او هم راضی بود. حضرت هنگامی 

که پیراهن را خریدند، این گونه دعا کردند 

﴿ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي رزقني من الرياش… ﴾ ؛ سپاس خدایی که لباسی روزی من کرد. 

به حضرت گفتند: این را از کجا آموختی؟ فرمودند: این دعا را از پیامبر آموختم. ایشان وقتی پیراهنی می‌خریدند و می‌پوشیدند این دعا را می‌خواندند. 

🔰 بحار الأنوار، ج ۴۰، ص ۳۳۲ 

 

 نظر دهید »

واکنش تکان‌دهنده شهید اصفهانی برای نجات از غیبت

25 مرداد 1404 توسط صفيه گرجي

واکنش تکان‌دهنده شهید اصفهانی برای نجات از غیبت

 

🔸یک روز قرار شد که من، برادر ابراهیم اصفهانی و یکی از فرماندهان سپاه به محل جلسه برویم. پشت فرمان نشستم. 

برادر اصفهانی‌کنار من و آن فرمانده در کنار برادر اصفهانی نشست.

در طی مسیر این فرمانده شروع به صحبت در مورد یکی از فرماندهان کرد. 

برادر اصفهانی با مهربانی گفت: برادر، در مورد کسی که در جمع ما نیست حرفی نزن شاید مبتلا به غیبت شویم.

اما این بنده خدا بدون توجه به تذکرات به حرفش ادامه داد.

دوباره برادر اصفهانی گفت: دوست عزيز غيبت نكن من هم که شنونده غیبت هستم در گناه شما شریک می شوم.

این فرمانده باز حرفش را ادامه داد و گفت: مگه دروغ میگم؟

 

🔻یکباره دیدم شهید اصفهانی فندک جلوی ماشین را در آورد و بدون هیچ حرفی به پشت دست خودش چسباند! 

 

من شوکه شدم و زدم روی ترمز…

بوی دود و گوشت سوخته توی ماشین پیچید !

آن فرمانده هم مثل من زبانش بند آمده بود. همگی پیاده شدیم.

دست‌برادر ابراهیم اصفهانی سوخته بود…

 

او بدون اینکه به ما چیزی بگوید به خودش نهیب زد و گفت:

می بینی ابراهیم تحمل سوختگی دنیا را نداری، عذاب خدا را چطور میخواهی تحمل کند.

 نظر دهید »

وقتی خدا با سنگ بیدارت می‌کند... حکایتی درباره شکر نعمت

25 مرداد 1404 توسط صفيه گرجي

وقتی خدا با سنگ بیدارت می‌کند… حکایتی درباره شکر نعمت

 

✍روزی مهندس ساختمانی، از طبقه ششم می خواهد که با یکی از کارگرانش حرف بزند. خیلی او را صدا می زند. اما به خاطر شلوغی و سر و صدا، کارگر متوجه نمی شود. به ناچار مهندس، یک اسکناس ۱۰دلاری به پایین می اندازد

تا بلکه کارگر بالا را نگاه کند!

کارگر ۱۰دلار را برمیدارد و توی جیبش می گذارد و بدون اینکه بالا را نگاه کند مشغول کارش می شود! بار دوم مهندس ۵۰دلار می فرستد پایین و دوباره کارگر بدون اینکه بالا را نگاه کند پول را در جیبش می گذارد!! بار سوم مهندس سنگ کوچکی را می اندازد پایین و سنگ به سر کارگر برخورد می کند. در این لحظه کارگر سرش را بلند میکند و بالا را نگاه میکند و مهندس کارش را به او میگوید!! این داستان همان داستان زندگی انسان است. خدای مهربان همیشه نعمتها را برای ما می فرستد اما ما سپاسگزار نیستیم و لحظه ای با خود فکر نمیکنیم این نعمتها از کجا رسید!! اما وقتی که سنگ کوچکی بر سرمان می افتد که در واقع همان مشکلات کوچک زندگی اند. به خداوند روی می آوریم..

 نظر دهید »

حیله خونین چنگیزخان که خائنان را در دام مرگ انداخت. مراقب حیله دشمن باشید

25 خرداد 1404 توسط صفيه گرجي

پشت پرده فاجعه بخارا: حیله خونین چنگیزخان که خائنان را در دام مرگ انداخت. مراقب حیله دشمن باشید

 

 روایت تاریخی از حمله چنگیزخان به بخارا، نمونه‌ای هولناک از تاکتیک‌های روانی و عواقب خیانت داخلی را نشان می‌دهد. بر اساس منابع مستند:  

 مراحل حیله چنگیز و عواقب آن:  

1. شکست اولیه و تغییر استراتژی  

   چنگیز در نخستین محاصره بخارا (۶۱۶ قمری) با مقاومت شدید مردم مواجه شد و نتوانست شهر را فتح کند. این ناکامی او را به طراحی نقشه‌ای مبتنی بر تفرقه‌اندازی واداشت .  

 

2. نامه فریبنده اول  

   او با وعده “امان به همراهان” مردم را به دو دسته تقسیم کرد:  

   - مدافعان: که به رهبری فرماندهان محلی ادامه مقاومت دادند.  

   - هم‌پیمانان مغول: که برای نجات جان‌شان تسلیم شدند .  

 

3. نامه دوم و تحریک به جنگ داخلی

   چنگیز به گروه تسلیم‌شده دستور داد:  

   «با هموطنان مقاومت‌کننده‌تان بجنگید! غنائم شهر از آن شما، و حکومت را به شما می‌سپاریم.»  

   این دستور باعث نبرد خونین بین شهروندان بخارا شد. گروه خیانت‌کار با حمایت مغولان، مدافعان را شکست دادند و دروازه‌ها را گشودند .  

 

4. نقض پیمان و قتل عام

   - پس از ورود مغولان، چنگیز دستور قتل تمام هم‌پیمانان سابق را صادر کرد.  

   - هنگام اعتراض یارانش، استدلال کرد:  

   «کسانی که به برادران خود خیانت کنند، به بیگانه وفادار نخواهند ماند!» .  

 

تحلیل تاریخی

- تلفات انسانی: مغولان پس از تسخیر نهایی بخارا، سی هزار غیرنظامی را قتل‌عام کردند .  

- تاکتیک جنگ روانی: چنگیز با بهره‌گیری از ضعف وحدت اجتماعی و طمع قدرت در برخی گروه‌ها، مقاومت شهر را از درون متلاشی کرد .  

درس کلیدی

این واقعه نشان می‌دهد اعتماد به دشمن متجاوز، حتی با وعده‌های فریبنده، نه تنها امنیت ایجاد نمی‌کند، که به نابودی خودِ خائنان می‌انجامد. به گفته ابن‌اثیر در الکامل: «این عاقبت خودفروشان است» .  

 

پیامدهای گسترده‌تر:  

- این حادثه مقدمه‌ای برای سقوط سمرقند و دیگر شهرهای خراسان شد، جایی که چنگیز از همین تاکتیک‌ها استفاده کرد .  

- بر اساس پژوهش‌ها، حمله مغول به ایران بین ۱۰ تا ۱۵ میلیون کشته بر جای گذاشت و تمدن ایرانی را صدها سال به عقب راند .  

پند تاریخ

 روایت بخارا یادآوری می‌کند که وحدت ملی در برابر متجاوزان، تنها ضامن بقاست. هرگونه شکاف و خیانت داخلی، راه را برای فاجعه‌ای جمعی هموار می‌کند.  

 

 نظر دهید »

تقدیر را دعا می‌شکند؛ معجزه‌ای به نام "باور به رحمت خداوند

10 خرداد 1404 توسط صفيه گرجي

تقدیر را دعا می‌شکند؛ معجزه‌ای به نام “باور به رحمت خداوندزنی زیبا که صاحب فرزند نمی شد پیش پیامبر زمانش میرود و میگوید از خدا فرزندی صالح برایم بخواه.

💥پیامبر وقتی دعا میکند و وحی میرسد او را بدون فرزند خلق کردم.

💥زن میگوید خدا رحیم است و میرود.

💥سال بعد باز تکرار میشود و باز وحی می آید  که بدون فرزند است.زن اینبار نیز به آسمان نگاه میکند و میرود.

💥سال سوم پیامبر وقت زن را با کودکی در آغوش می بیند.

💥با تعجب از خدا می پرسد : بارالها،چگونه کودکی دارد او که بدون فرزندخلق شده بود!!!؟

💥وحی میرسد:هر بار گفتم فرزندی نخواهدداشت ،او باور نکرد و مرا رحیم خواند. رحمتم بر سرنوشتش پیشی گرفت.

تحلیل مفهومی داستان

۱. تقدیر ≠ تقدیرِ تغییرناپذیر

◻️ تأیید الهی درباره “سرنوشت بدون فرزند” زن  

◻️ اما دعا + ایمان به رحمت خدا تقدیر را بازنویسی می‌کند!

۲. خِرَدِ زن: کلید گشایش 

◻️ واکنش هوشمندانه به پاسخ منفی:  

❌ یأس و عقب‌نشینی  

✅ تکیه بر صفت رحمانیت خدا _"خدا رحیم است!"_

 

۳. پافشاری در دعا؛ نشانه‌ای از ایمان 

◻️ سه بار تکرار درخواست علیرغم پاسخ منفی  

◻️ همسو با حدیث نبوی:  

 «إِنَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُلِحِّینَ فِی الدُّعَاءِ»؛ خداوند اصرارکنندگان در دعا را دوست دارد.

۴. نقش انسان در تغییر مقدرات 

◻️ تأثیر مستقیم باور انسان بر جریان رحمت الهی  

◻️ تطبیق با آیه: «إِنَّ اللَّهَ لَا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ»(رعد: ۱۱)

 

۵. درس کلیدی: ناامیدی = تنها گناه نابخشودنی 

◻️ زن با گفتن “خدا رحیم است” عملاً ناامیدی را نفی کرد  

◻️ تطبیق با روایت: «الْیَأْسُ مِنَ الرُّوحِ أَعْظَمُ الذُّنُوبِ»؛ ناامیدی از رحمت خدا بزرگ‌ترین گناهان است

 

 نظر دهید »

مقام، انسان را بزرگ نمی‌کند؛ انسان است که مقام را بزرگ می‌کند

07 خرداد 1404 توسط صفيه گرجي

اسکندر، یکی از کاردانان را از عملی شریف، عزل کرد و عملی خسیس به وی داد.
 
روزی آن مرد بر اسکندر درآمد؛ اسکندر گفت: چگونه میبینی عمل خویش را؟
 
گفت: زندگانی‌ات دراز باد! نه مرد به عمل، بزرگ و شریف گردد، بلکه عمل، به مرد، بزرگ و شریف گردد.
 
پس در هر عمل که هست، نیکو سیرتی میباید و داد.
مقام، انسان را بزرگ نمی‌کند؛ انسان است که مقام را بزرگ می‌کند

تحلیل متن  

۱. نقد نظام طبقاتی در مدیریت 

   - پاسخ کارگزار به اسکندر، نقدی بنیادین به سیستم‌هایی است که ارزش افراد را به «مقام»شان گره می‌زنند:  نه مرد به عمل، بزرگ و شریف گردد، بلکه عمل به مرد، بزرگ و شریف گردد.  

۲. دو اصل راهبردی برای زمامداران 

   - انسان‌محوری: تأکید بر اینکه شأن مناصب به صلاحیت اخلاقی دارنده آن است، نه بالعکس.  

   - عدالت در انتصابها: تذکر ضمنی به اسکندر درباره بی‌انصافی در تغییر مسئولیتِ مرد شایسته.  

۳. پیام اخلاقی برای کارگزاران

   - وفاداری به «نیکو سیرتی و داد» در هر موقعیت شغلی، حتی اگر پست، متناسب با شأن فرد نباشد.  

   - پرهیز از روحیه‌ی مقام‌پرستی و حفظ کرامت انسانی فارغ از جایگاه اداری.  

 

۴. خاستگاه فرهنگی روایت

   - این داستان که احتمالاً از متونی مانند گلستان سعدی یا قابوس‌نامه الهام گرفته، نشان‌دهنده‌ی تلفیق حکمت ایرانی با اخلاق اسلامی در مدیریت است.  

نکته راهبردی

 این روایت تاریخی یادآور حدیث نبوی «اِعمَلْ لِدُنْیاکَ کَأَنَّکَ تَعِیشُ أَبَداً» (برای دنیایت چنان کار کن که گویی همیشه زنده‌ای) است؛ تأکید بر اینکه چگونگی انجام وظیفه مهم‌تر از عنوان شغلی است. این اصل، پایه‌ی نظام «شایسته‌سالاری» در تمدن اسلامی-ایرانی محسوب می‌شود.  

 نظر دهید »

درس سوزن کفاش: نعمتی که با یک درد کوچک فراموش نشد

07 خرداد 1404 توسط صفيه گرجي

درس سوزن کفاش: نعمتی که با یک درد کوچک فراموش نشد

روزی کفاشی در حال تعمیر کفشی بود، ناگهان سوزن کفاشی در انگشتش فرو رفت. از شدت درد، فریادی زد، و سوزن را چند متر دورتر پرت کرد. مردی حکیم که از آن مسیر عبور می‌کرد، ماجرا را دید، سوزن را آورد و به کفاش تحویل داد، و شعری را زمزمه کرد،

“درختی که پیوسته بارش خوری،

تحمل کن انگه که خارش خوری”

این سوزن، منبع درآمد توست. این همه فایده از آن دیده‌ای، یک روز که از آن دردی برایت آمد، آن را دور می‌اندازی؟!

به سادگی خوبی ها و نعمت ها را فراموش نکنیم.

که این فراموشی و نادیده گرفتن، علاوه بر کفران نعمت، موجب رنجش و ناآرامی خود ما می شود.

از سوی دیگر ناملایمات را در حد و اندازه خود ملاحظه کنیم.

چرا که بزرگ نمایی مشکلات، قدرت مواجهه ما را کاهش می دهد و در عمل در مقابل مشکلات و موانع شکست بیشتری را تجربه می کنیم.

این حکایت به ما یادآوری می‌کند

که “تمرکز بر یک نقطه تاریک، کل صفحه روشن هستی را می‌پوشاند". همانگونه که امام علی(ع) می‌فرمایند:  

«مَنْ نَسِیَ الْإِحْسَانَ أَضَاعَ الشُّکْرَ»  

(هرکه احسان را فراموش کند، شکرگزاری را تباه ساخته است).  

همچنین، بزرگ‌نمایی مشکلات مانند نگاه کردن به ترکِ دیوار از فاصله یک سانتی‌متر است که همه زیبایی‌های خانه را محو می‌کند!

 نظر دهید »

نیرنگ شیطان برای جلوگیری از بخشش

05 خرداد 1404 توسط صفيه گرجي

 

نیرنگ شیطان برای جلوگیری از بخشش

دوباره زمین خورد و باز راهی منزلش شد و لباس هایش را عوض کرد و به راه افتاد.

این بار مردی را دید که فانوسی به دست گرفته بود و خواستار آن بود که مرد را تا مسجد همراهی کند.

آن دو با هم به راه افتادند و چون به در مسجد رسیدند مرد به آن شخص فانوس به دست تعارف کرد که اول او وارد مسجد شود اما آن شخص امتناع می کرد و وارد نمی شد.

مرد از او پرسید که دلیل این همه اجتناب او از مسجد چیست؟

آن شخص در پاسخ گفت: دلیل آن است که من شیطانم.

مرد کمی ترسید و گفت: اگر تو شیطانی ، پس چرا مرا تا در مسجد همراهی کردی؟

شیطان گفت: بار اولی که به مسجد می آمدی من باعث شدم که زمین بخوری.

و چون تو دوباره تصمیم گرفتی که به مسجد بروی، خداوند تمام گناهانت را آمرزید و من هم دوباره کاری کردم که به زمین بخوری اما چون قصد کردی که باز به مسجد بروی، خداوند گناهان پدر و مادرت را نیز آمرزید و من ترسیدم که اگر باز باعث شوم که تو به زمین بخوری و تودوباره به مسجد بروی، خداوند گناهان فامیل و خاندانت را نیز بیامرزد.این داستان چند پیام کلیدی دارد:  

- استقامت در عبادت: مرد با وجود زمین خوردن و موانع شیطانی، سه بار برای نماز به مسجد بازمی‌گردد که نشانه‌ای از عزم راسخ اوست.  

- رحمت بی‌پایان الهی: هر بار اصرار مرد به عبادت، موجب بخشش گناهان خود، خانواده و حتی خویشاوندانش می‌شود.  

- نیرنگ پیچیده شیطان: شیطان ابتدا با ایجاد مانع (زمین خوردن) سعی در بازداشتن مرد از عبادت دارد، اما پس از درک گسترده‌تر بخشش الهی، مجبور به همراهی ظاهری با او می‌شود تا از بخشش بیشتر جلوگیری کند!  

 

نکته آموزنده: شیطان گاه با «همراهی فریبکارانه» سعی در کاهش اثرات معنوی عبادت دارد، اما پایداری انسان در راه خدا، توطئه‌های او را بی‌اثر می‌کند.  

 نظر دهید »

درس عبرتی از نماز صبح معاویه و فریبکاری در رهبری دینی

05 خرداد 1404 توسط صفيه گرجي

درس عبرتی از نماز صبح معاویه و فریبکاری در رهبری دینی

معاویه همه روزه از برای نماز جماعت صبح بیدار میشد. هیچ روزی نماز جماعت صبح او فوت نشده است!

تا اینکه روزی شیطان را در خواب دید و به او از سعادت خویش تذکر داد که من جمله آن است که هنوز نماز صبح من به جماعت فوت نشده است.

شیطان گفت: من از تو مراقبت میکنم و نمیگذارم در خواب بمانی. معاویه گفت: تو باید مردم را از سعادت باز داری نه آنکه موجبات سعادت آنها را فراهم نمایی و آنها را برای نماز صبح بیدار کنی.

شیطان گفت: من حساب کرده ام در هر مرتبه ای که تو بر مردم امامت نمایی هزاران نماز مردم را باطل می نمایی و آنها را جهنمی می کنی. پس چطور راضی شوم که بگذارم چنین وسیله عصیانی بر چیده شود و تو درخواب بمانی که مردم فرادا نماز بخوانند و بعضی از نمازهای آنها صحیح واقع شود و به ثواب کامل نماز صبح نایل گردند!

این داستان نمادین چند پیام کلیدی دارد 

- نفاق در عبادت: معاویه با وجود اقامه نماز جماعت، به دلیل نیت ناسالم و ریاکاری، نه تنها ثوابی نمی‌برد، بلکه موجب گمراهی دیگران می‌شود.  

- توطئه شیطان: شیطان از ظاهرِ نیکوکارانه معاویه سوءاستفاده می‌کند تا نماز هزاران نفر را با امامتِ منافقانه او باطل کند.  

- اهمیت نیت در عبادت: تأکید بر اینکه «امامت» تنها با ظاهرِ نماز و عبادت ارزش ندارد، بلکه خلوص نیت و تقوای رهبر دینی شرط اصلی است.  

این روایت هشدار می‌دهد که گاهی فریبکاری شیطان در قالب کمک به عبادت ظاهری، انسان را به ورطه نابودی معنوی می‌کشاند.  

 نظر دهید »

درس شیوانا به آهنگر فلج

05 خرداد 1404 توسط صفيه گرجي

درس شیوانا به آهنگر فلج

مرد آهنگری سکته مغزی کرده بود و به واسطه آن بخش سمت راست بدنش فلج شده بود. او چون خانه نشین شده بود. دائم گریه می کرد و هر وقت کسی احوالش را می پرسید بلافاصله بغضش می ترکید و زار زار در احوال خود می گریست.

سرانجام خانواده مرد دست به دامان شیوانا شدند و از او خواستند تا مرد آهنگر را دلداری دهد و با او صحبت کند.فرمانده امپراتور را به درمانگاه بردند و زخمش را با آتش سوزاندند تا عفونت نکند. یک ماه بعد او از بستر برخاست و دوباره به جبهه رفت.

چند روز بعد در اثر اصابت تیری پای راستش از کار افتاد. اما او تسلیم نشد و سربازانش را مجبور کرد که سوار بر گاری او را به خط مقدم جنگ ببرند و در همان خط اول نبرد با بدن نیمه کاره اش کل عملیات را راهبری کرد تا ارتش را به پیروزی رساند.

شیوانا سپس ساکت شد و دوباره رو به آهنگر کرد و به او گفت: «خوب دوباره از تو می پرسم حالت چطور است!؟»

اینبار آهنگر بدون اینکه گریه و زاری کند با لبخند سری تکان داد و گفت: «حق با شماست! من بدنم نیستم! پس خوبم!» و آنگاه به پسرش گفت که گاری را آماده کند چون می خواهد با همان وضع نیمه فلج به مغازه آهنگری اش برود.

 

 نظر دهید »

محاسبه نفس

04 خرداد 1404 توسط صفيه گرجي

محاسبه نفس 

از حکیمی پرسیدند:

چرا هیچ از عیب مردم سخن نمی گویی؟

حکیم گفت:

هنوز از محاسبه ی عیب های خودم فارغ نشده ام تا به عیب های دیگران بپردازم!

این حکایت کوتاه بر اهمیت محاسبه نفس و پرهیز از عیب‌جویی دیگران تأکید دارد. پاسخ حکیم، یادآور آموزه‌های دینی دربارهٔ اولویتِ اصلاح خود بر پرداختن به عیوب دیگران است.

در قرآن کریم آمده: «أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنسَوْنَ أَنفُسَکُمْ» (بقره:۴۴) - آیا مردم را به نیکی دعوت می‌کنید، ولی خود را فراموش می‌کنید؟ همچنین پیامبر اکرم(ص) می‌فرمایند: «طُوبَى لِمَنْ شَغَلَهُ عَيْبُهُ عَنْ عُيُوبِ النَّاسِ» خوشا به حال کسی که عیب خودش او را از عیوب مردم بازدارد.

این متن، نقدی ظریف به فرهنگ عیب‌جویی و غیبت است و نشان می‌دهد انسانِ خردمند، پیش از قضاوت دیگران، در پی درمان زخم‌های روح خویش است.

 

 نظر دهید »

نگاهی تلخ به دوگانگی اخلاقی و سقوط انسانیت

02 خرداد 1404 توسط صفيه گرجي

بی رحم

وقتی دوستش گنجشک های کوچک را با تیر و کمان نشانه گرفت، فکر کرد که او بی رحم ترین آدم دنیاست،

اما وقتی اولین تکه گوشت پرنده کباب شده را در دهانش گذاشت، کمی فکر کرد و بعد گفت: می شود تیر و کمانت را چند روزی به من قرض بدهی؟متن

 

نکات  از داستان

۱. نفاق اخلاقی: قهرمان داستان ابتدا دوستش را به دلیل کشتن گنجشک‌ها «بی‌رحم» می‌خواند، اما پس چشیدن طعم گوشت، خود به همان خشونت تمایل پیدا می‌کند. این تناقض، نشان‌دهنده ناتوانی انسان در پایبندی به اصول اخلاقی هنگام مواجهه با منفعت شخصی است.  

۲. عادی‌سازی خشونت: تبدیل شدنِ قربانی (گنجشک) به یک «کالای لذیذ»، خشونت را از امری غیراخلاقی به عملی پذیرفتنی تبدیل می‌کند.  

۳. توجیه رفتارهای غیرانسانی: درخواست قرض گرفتن تیر و کمان، نمادی از توجیه ظلم برای دستیابی به خواسته‌های فردی است.  

۴. ناتوانی در خودانتقادی: شخصیت اصلی به جای مقابله با دوستش یا بازنگری در رفتار خود، به سرعت در چرخه خشونت مشارکت می‌کند.  

۵. گروه‌گناهی جمعی: حتی اگر اولین تیر را دیگری زده باشد، همدستیِ غیرمستقیم (با خوردن گوشت) همه را در این جنایت شریک می‌کند.  

۶. استثمار طبیعت: استفاده ابزاری از حیوانات به عنوان سرگرمی یا غذا، بدون در نظر گرفتن حق زندگی آن‌ها.  

۷. تأثیر لذتِ آنی بر اخلاق: طمعِ لذتِ مادی (طعم گوشت) می‌تواند انسان را از درک عمق فاجعه بازدارد.  

۸. از دست دادن معصومیت: تغییر نگاه از شفقت به بی‌تفاوتی، نشان‌دهنده سقوط تدریجی انسانیت است.  

 نظر دهید »

غیبت، خوردن گوشت برادر است

02 خرداد 1404 توسط صفيه گرجي

غیبت، ‘خوردن گوشت برادر’ است

عادتش شده بود. شنیده بود که هر که غیبت کند انگار گوشت تن برادرش را خورده است ولی دست خودش نبود.

از دست رئیسش ذله شده بود.

تازگی ها یک جوری شده بود. شبها توی خواب پاهایش گُر می گرفت. سرانجام پیش دکتر رفت.

دکتر گفت: آقای محترم، اوره خون شما خیلی بالا رفته، انگار خیلی گوشت مصرف می کنید!

نکته

مواظب باشیم نسوزیم ، اوره ما هم بالاست

ممكنه به علت گرانی گوشت قرمز باشه كه از اون نوعش میل میكنیم!

این داستان با استفاده از طنز و استعاره، پیوند بین گناه غیبت و عواقب جسمانی و معنوی آن را بررسی میکند. اشاره به آیه «أَیُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتًا» (حجرات: ۱۲) که غیبت را همچون خوردن گوشت برادر مرده میداند.

به شکل خلاقانه‌ای با مشکل پزشکی شخصیت داستان (بالا بودن اوره خون به دلیل مصرف گوشت) پیوند خورده است.

این تشبیه، نشان‌دهنده تأثیر گناهان روحی بر جسم انسان و هشدار الهی برای توبه است. پایان‌بندی طنزآمیز متن نیز نقدی اجتماعی به گرانی و کاهش کیفیت زندگی است که ممکن است به رفتارهای ناسالم دامن بزند.

 

 

 نظر دهید »

توکل و امید در لحظات ناامیدی

28 اردیبهشت 1404 توسط صفيه گرجي

توکل و امید در لحظات ناامیدی

در زمان حضرت موسی خشکسالی پيش آمد. آهوان در دشت ، خدمت موسی رسيدند كه ما از تشنگی تلف می شويم و از خداوند متعال در خواست باران كن. 

 موسی به درگاه الهی شتافت و داستان آهوان را نقل نمود.خداوند فرمود : موعد آن نرسيده موسی هم برای آهوان جواب رد آورد.

 تا اينكه يكی از آهوان داوطلب شد كه برای صحبت و مناجات بالای كوه طور رود. به دوستان خود گفت : اگر من جست و خیز کنان پایین آمدم بدانيد كه باران می آيد وگرنه اميدی نيست.

 آهو به بالای كوه رفت و حضرت حق به او هم جواب رد داد. اما در راه برگشت وقتی به چشمان منتظر دوستانش نگاه كرد ناراحت شد. شروع به جست و خیز کرد و با خود گفت : دوستانم را خوشحال می كنم و توكل می نمایم. تا پایین رفتن از کوه هنوز امید هست.

 تا آهو به پائين كوه رسيد باران شروع به باريدن كرد. موسي معترض پروردگار شد. خداوند به او فرمود : همان پاسخ تو را آهو نیز دریافت کرد با این تفاوت که آهو دوباره با توکل حرکت کرد و اين پاداش توكل او بود.

هیچوقت نا امید نشو. لحظه ی آخر شاید نتیجه عوض شود. همیشه توکلت به خدا باشد. این داستان نمادین بر دو محور اصلی تأکید دارد:  

- توکل فعال: آهو با وجود دریافت پاسخ منفی از خداوند، با امیدواری و تکیه بر لطف الهی، تلاش خود را ادامه میدهد. این نشاندهنده آن است که توکل بهمعنای تسلیم شدن نیست، بلکه همراه با حرکت و امید است.  

- اهمیت زمان‌بندی الهی: خداوند پاسخ را به تأخیر میاندازد، نه به دلیل بیتوجهی، بلکه برای آزمودن بندگان و آشکارسازی حکمت خود در زمان مناسب.  

- نقش احساس مسئولیت: آهو با نگاه به چشمان منتظر همنوعانش، مسئولیت اخلاقی خود را درک میکند و این احساس، محرک توکل و امید او میشود.  

- تأثیر دعا و اقدام جمعی: درخواست آهوان از موسی و سپس اقدام فردیِ یک آهو نشان میدهد که دعا و تلاش، حتی از سوی غیرانسانها، در نظام الهی جایگاه ویژه دارد.  

این روایت به‌صورت غیرمستقیم به مفاهیم قرآنی مانند «وَ مَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا» (طلاق: ۲) و «إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا» (انشراح: ۶) نیز اشاره دارد.

 نظر دهید »

از فحش تا فیض: معجزهٔ صبر در خدمت به مادری سختگیر

28 اردیبهشت 1404 توسط صفيه گرجي

 

 علامه تهراني(ره) در كتاب نور ملكوت قرآن مي فرمايد : يكروز در تهران، براى خريد كتاب به كتاب فروشى رفتم، مردى در آن أنبار براى خريد كتاب آمده، آماده براى خروج شد كه ناگهان در جا ایستاد و گفت: حبيبم الله. طبيبم الله،یارم….

 فهميدم از صاحب دلان است که مورد عنایت خاص خداوند قرار گرفته،گفتم: آقاجان! درويش جان!

انتظار دعاى شما را دارم.چه جوری به این مقام رسیدی؟

 ناگهان ساکت شد ، گریه بسیاری کرد ، سپس شاد و شاداب شد و خندید.

 گفت : سید! شرح مفصلی دارد. من مادر پيرى داشتم، مريض و ناتوان، و چندين سال زمين گير بود.

 خودم خدمتش را مینمودم ؛ و حوائج او را برميآوردم؛غذا برايش ميپختم؛ و آب وضو برايش حاضر ميكردم ؛ و خلاصه بهر گونه در تحمّل خواسته ‏هاى او در حضورش بودم. 

 او بسيار تند و بد اخلاق بود. ناسزا و فحش ميداد؛ و من تحمّل ميكردم، و بر روى او تبسّم ميكردم. 

 به همين جهت عيال اختيار نكردم ، با آنكه از سنّ من چهل سال ميگذشت. زيرا نگهدارى عيال با اين اخلاقِ مادر مقدور نبود … 

 به همین خاطر به نداشتن زوجه تحمّل كرده، و با آن خود را ساخته و وفق داده بودم.

 گهگاهى در أثر تحمّل ناگواريهائى كه از مادرم به من میرسيد؛ ناگهان گوئى برقى بر دلم ميزد، و جرقّه ‏اى روشن می‏شد؛ و حال بسیارخوشی دست ميداد، ولى البته دوام نداشت و زود گذر بود.

 تا يك شب كه زمستان و هوا سرد بود و من رختخواب خود را پهلوى او و در اطاق او پهن میکردم تا تنها نباشد، و براى حوائج، نياز به صدا زدن نداشته ‏باشد.

 در آن شب كه من كوزه را آب كرده و هميشه در اطاق پهلوى خودم ميگذاشتم كه اگر آب بخواهد، فوراً به او بدهم ، ناگهان او در ميان شب تاريك آب خواست.

 فوراً برخاستم و آب كوزه را در ظرف ريخته، و به او دادم و گفتم: بگير، مادر جان!

 او كه خواب آلود بود ؛ و از فوريّت عمل من خبر نداشت؛ چنين تصوّر كرد كه: من آب را دير داده ‏ام؛ فحش غريبى به من داد، و كاسه آب را بر سرم زد.

فوراً كاسه را دوباره آب نموده و گفتم: بگير مادر جان، مرا ببخش، معذرت ميخواهم!

 كه ناگهان نفهميدم چه شد… إجمالًا آنكه به آرزوى خود رسيدم؛ و آن برق ها و جرقه ‏ها تبديل به يك عالمى نورانى همچون خورشيد درخشان شد؛ و حبيب من، يار من، خداى من، بانظر لطف و عنایت خاصش به من نگاه کرد و چیزهایی از عالم غیب شنیدم و اين حال ديگر قطع نشد؛ و چند سال است كه ادامه دارد(نور ملكوت قرآن ، ج‏۱ ، ص۱۴۱ ). 

تحلیل داستان و نکات کلیدی  

 ۱. صبر و احسان به والدین، حتی در سختترین شرایط 

داستان بر اهمیت خدمت به والدین با وجود تمام دشواریها تأکید دارد. شخصیت اصلی، سالها با تحمل ناسزاها و رفتارهای تند مادر بیمارش، از او مراقبت میکند و این را وظیفهٔ الهی میداند. این موضوع با آموزههای قرآنی همسوست:  

- «وَ قَضَى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا» (پروردگارت فرمان داد: جز او را نپرستید و به پدر و مادر نیکی کنید). (اسراء: ۲۳)  

 

 ۲. ایثار و ازخودگذشتگی

این مرد با وجود امکان ازدواج و تشکیل خانواده، آرزوهای شخصی را فدای نگهداری از مادر میکند. این ایثار، نشاندهندهٔ سطح بالای تقوا و توکل اوست. امام صادق(ع) میفرماید:  

- «بِرُّ الْوَالِدَيْنِ مِنْ أَفْضَلِ الْعِبَادَاتِ» (نیکی به پدر و مادر از برترین عبادتهاست).  

 ۳. آزمون‌های الهی و پاداشهای پنهان 

تحمل رنجهای مادر، برای او به مثابهٔ آزمونی الهی است. در اوج سختی (زمانی که مادر کاسه آب را به سرش میکوبد)، ناگهان نور معنوی و ارتباط با خدا را تجربه میکند. این نشان میدهد صبر بر مصائب، گاهی دریچهای به عالم غیب میگشاید.  

- حدیث: «الصَّبْرُ مِفْتَاحُ الْفَرَجِ» (صبر کلید گشایش است).  

 

  ۴. تبدیل رنج به نور 

تجربهٔ نهایی او (تشعشع نور الهی) نمادی از پاداش اخروی است. این بخش از داستان یادآور سخن امام علی(ع) است:  

- «مَنْ أَطَاعَ اللَّهَ أَضَاءَ اللَّهُ قَلْبَهُ» (هرکس خدا را اطاعت کند، خدا قلبش را نورانی میکند).  

 ۵. درسهای کاربردی برای زندگی  

- والدین، گنجینه‌های الهیاند: حتی اگر رفتارشان سخت باشد، خدمت به آنها عبادتی بی‌نظیر است.  

- صبرِ فعال: تحمل مشکلات نباید به معنای انفعال باشد، بلکه باید با عشق و توکل همراه شود.  

- پاداشهای ناشناخته: برخی برکات الهی پس از سالها صبر و استقامت آشکار میشوند.  

پدر و مادر، دری به سوی بهشتند؛ آن را با خدمت باز کنید(پیامبر اکرم(ص)). 

 نظر دهید »

امیدواری به خداوند در بحرانها؛ راهبردی معنوی از منظر امام صادق(ع)

23 اردیبهشت 1404 توسط صفيه گرجي

امام موسی کاظم علیه السلام :

 

امام صادق علیه السلام از علت غیبت یکی از اهل مجلس پرسید.

 

به حضرت گفتند که: او بیمار شده است.

 

امام، برای عیادت به خانه ی او رفت و بر بالای سر او نشست و او را در حالت بیماری یافت؛ به او گفت: «به خدا خوشبین باش».

 

او گفت: من به خدا خوشبین هستم، اما نگرانی من به خاطر دخترانم است که در واقع به خاطر اندوه آنان، بیمار شده ام.

 

امام صادق فرمود: «همان کسی که بخاطر افزایش نیکی ها و از بین رفتن گناهانت به او امید داری، در بهبود وضعیت زندگی دخترانت نیز به او امید ببند.»

🔴 منبع: میزان الحکمة، ج4، ص425

امام موسی کاظم علیه السلام :

 

امام صادق علیه السلام از علت غیبت یکی از اهل مجلس پرسید.

 

به حضرت گفتند که: او بیمار شده است.

 

امام، برای عیادت به خانه ی او رفت و بر بالای سر او نشست و او را در حالت بیماری یافت؛ به او گفت: «به خدا خوشبین باش».

 

او گفت: من به خدا خوشبین هستم، اما نگرانی من به خاطر دخترانم است که در واقع به خاطر اندوه آنان، بیمار شده ام.

 

امام صادق فرمود: «همان کسی که بخاطر افزایش نیکی ها و از بین رفتن گناهانت به او امید داری، در بهبود وضعیت زندگی دخترانت نیز به او امید ببند.»

 

 منبع: میزان الحکمة، ج4، ص425

تحلیل متن حدیث

این روایت از امام صادق(ع) (منقول توسط امام موسی کاظم(ع)) بر دو محور اصلی تأکید دارد:  

۱. تقویت توکل و خوشبینی به خداوند

حتی در شرایط بحرانی مانند بیماری و نگرانیهای مادی.  

۲. گسترش دایره امید

از مسائل فردی (آمرزش گناهان) به مسائل اجتماعی و خانوادگی (رفع مشکلات زندگی فرزندان).  

 

امام(ع) با حضور در خانه فرد بیمار، نشان میدهد که همدلی و همراهی با مردم در رفع دغدغه‌هایی، بخشی از سبک زندگی دینی است. پاسخ ایشان نیز مبتنی بر آموزش نگرش سیستمی به توحید است؛ یعنی همان خدایی که در امور معنوی پاسخگوست، در امور مادی و اجتماعی نیز تکیه‌گاه است.

 

 نظر دهید »

هرچه کنی به خود کنی

23 اردیبهشت 1404 توسط صفيه گرجي

حکایت های پند آموز: مرد فقیری بود که همسرش کره می‌ساخت و او آن را به یکی از بقالی‌های شهر می‌فروخت، آن زن کره‌ها را به صورت دایره‌های یک کیلویی می‌ساخت. مرد آن را به یکی از بقالی‌های شهر می‌فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را می‌خرید.

روزی مرد بقال به اندازه کره‌ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند. هنگامی که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود. او از مرد فقیر عصبانی شد و روز بعد به مرد فقیر گفت: دیگر از تو کره نمی‌خرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من می فروختی در حالی که وزن آن ۹۰۰ گرم است.

مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت: ما وزنه ترازو نداریم و یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار می‌دادیم.

هرچه کنی به خود کنی

گرهمه نیک و بد کنی

داستان تلنگری است به وجدان انسان‌ها که در معاملات و رفتارهای روزمره، صداقت را فراموش نکنند. تقلب، آفتی است که دیر یا زود به سازنده‌اش بازمی‌گردد، همان‌گونه که شکرِ ناپاک، ترازوی مرد فقیر را فریب داد و بقال را در دام خودش انداخت

 

 نظر دهید »

نقش واسطه‌های ناآگاه در ایجاد اختلاف در کشور

23 اردیبهشت 1404 توسط صفيه گرجي

تفرقه افکنی انگلیسی 

در زمان قاجار ، در کنار سفارت حکومت عثمانی در تهران ، مسجد کوچکی وجود داشت.

امام جماعت آن مسجد می گوید: شخص روضه خوانی را دیدم که هر روز صبح به مسجد می آمد و روضه حضرت زهرا را میخواند و به خلیفه دوم و به اهل سنت ناسزا میگفت… 

و این درحالی بود که افراد سفارت و تبعه آن که اهل سنّت بودند ، برای نماز به آن مسجد می آمدند.

روزی به او گفتم: 

تو به چه دلیل هر روز همین روضه را می خوانی و همان ناسزا را تکرار میکنی؟ 

مگر روضه دیگری بلد نیستی؟! 

او در پاسخ گفت: 

بلدم؛ ولی من یک نفر بانی دارم که روزی پنج ریال به من می دهد و می گوید همین روضه را با این کیفیت بخوان. 

از او خواستم مشخصات و نشانی بانی را به من بدهد… 

فهمیدم که بانی یک کاسب مغازه دار است. 

 

به سراغش رفتم و جریان را از او پرسیدم. او گفت: نه من بانی نیستم

شخصی روزی دو تومان به من می دهد تا در آن مسجد چنین روضه ای خوانده شود. 

پنج ریال به آن روضه خوان می دهم و پانزده ریال را خودم برمی دارم.

باز جریان را پیگیری کردم، سرانجام با یازده واسطه!!!! معلوم شد که از طرف سفارت انگلستان روزی 25 تومان برای این روضه خوانی با این کیفیت مخصوص (برای ایجاد تفرقه بین ایران شیعی و حکومت عثمانی سنی) داده میشود که پس از طی مراحل و دست به دست گشتن، پنج ریال برای آن روضه خوان بیچاره می ماند.

منبع هزار و یک حکایت اخلاقی .

 این حکایت به‌خوبی نمونه‌ای از سیاست تفرقه‌افکنی استعماری را نشان می‌دهد که قدرت‌های خارجی (در اینجا انگلیس) برای تضعیف رقبا و ایجاد اختلاف میان ملت‌ها یا گروه‌های مذهبی به کار می‌بردند. در این داستان، چندین نکته اخلاقی و سیاسی مهم نهفته است:

مکانیسم تفرقه‌افکنی استعماری

- هدف: ایجاد اختلاف میان ایران شیعه و عثمانی سنی (به عنوان دو قدرت منطقه‌ای رقیب) تا هر دو تضعیف شوند و نتوانند در برابر نفوذ استعمار مقاومت کنند.  

- ابزار: استفاده از اختلافات مذهبی به عنوان اهرمی برای دامن زدن به کینه و بدبینی.  

- روش: تأمین مالی غیرمستقیمِ اقدامات تحریک‌آمیز (مانند روضه‌خوانی توهین‌آمیز) از طریق شبکه‌ای از واسطه‌های ناآگاه یا سودجو.

 

 نقش واسطه‌های ناآگاه

- روضه‌خوان: تنها ۵ ریال از ۲۵ تومان بودجه را دریافت می‌کرد و از نقشه پشت پرده بی‌خبر بود. او صرفاً برای درآمد ناچیز، به ابزار تفرقه تبدیل شده بود.  

- کاسب و واسطه: هر یک بخشی از پول را برداشت می‌کردند بدون آنکه بدانند منبع اصلی پول و اهداف آن چیست. این نشان می‌دهد سیستم‌های تفرقه‌افکنی اغلب از ساده‌لوحی یا طمع افراد سوءاستفاده می‌کنند.

- تفرقه، سلاح قدرتمندان: دشمنان بیرونی برای ضربه زدن، از اختلافات درونی جوامع استفاده می‌کنند. این داستان مصداق ضرب‌المثل معروف «تفرقه بینداز و حکومت کن» است.  

- ضرورت بصیرت: جامعه باید نسبت به تحریکات مذهبی، قومی یا سیاسی هوشیار باشد و ریشه‌های آن را جستجو کند.  

- مسئولیت فردی: حتی مشارکت ناخواسته در چنین طرح‌هایی (مثل دریافت پول ناچیز) می‌تواند به فاجعه‌ای بزرگ تبدیل شود.

واقعیت‌های تاریخی

- در دوره قاجار، رقابت انگلیس و روسیه برای نفوذ در ایران اوج داشت. ایجاد تفرقه میان ایران و عثمانی (به عنوان دو قدرت اسلامی) باعث می‌شد هیچ‌یک نتوانند جلوی توسعه‌طلبی استعمار را بگیرند.  

- نمونه‌های مشابه این سیاست را امروزه نیز می‌بینیم:  

  - دامن زدن به اختلافات شیعه و سنی در خاورمیانه.  

  - تحریک درگیری‌های قومی یا مذهبی در کشورهای مستقل.

پرسش‌های تأمل‌برانگیز

- آیا امروزه نیز گروه‌ها یا افراد ناآگاهانه ابزار دست بازیگران خارجی می‌شوند؟  

- چگونه می‌توان جامعه را در برابر چنین طرح‌هایی مقاوم کرد؟  

- آیا اختلافات داخلی ما (مذهبی، سیاسی، قومی) ممکن است دستمایه دشمنان خارجی شود؟ 

این حکایت یادآور می‌کند که وحدت و آگاهی بزرگ‌ترین سلاح در برابر توطئه‌های استعماری است. هرگونه سخن یا عملی که به تفرقه دامن می‌زند – حتی اگر به ظاهر ساده یا بی‌اهمیت باشد – می‌تواند زنجیره‌ای از پیامدهای ویرانگر داشته باشد.  

 

 نظر دهید »

راز امام صادق(ع) برای عبور از بحران‌ها

22 اردیبهشت 1404 توسط صفيه گرجي

  شکایت از روزگار

 

مفضل بن قیس، سخت در فشار زندگی واقع شده بود.فقر و تنگدستی، قرض و مخارج زندگی، او را آزار می داد.

 

یک روز در محضر امام صادق (علیه السلام) لب به شكایت گشود و بیچارگی های خود را مو به مو تشریح كرد.

 

گفت فلان مبلغ قرض دارم، نمی دانم چه جور ادا كنم؟فلان مبلغ خرج دارم و راه درآمدی ندارم.

بیچاره شدم، متحیرم، گیج شده ام.

 

به هر در بازی می روم، به رویم بسته می شود.

در آخر از امام تقاضا كرد درباره اش دعایی بفرماید و از خداوند متعال بخواهد گره از كار فروبسته او بگشاید.

 

امام صادق (علیه السلام) به كنیزكی كه آنجا بود فرمود برو آن كیسه اشرفی را كه منصور برای ما فرستاده بیاور.

 

كنیزک رفت و فورا كیسه اشرفی را حاضر كرد.

آنگاه به مفضل بن قیس فرمود در این كیسه چهارصد دینار است و كمكی است برای زندگی تو.

گفت مقصودم از آنچه در حضور شما گفتم این نبود، مقصودم فقط خواهش دعا بود.

 

امام فرمود بسیار خب، دعا هم می كنم، اما این نكته را به تو بگویم، هرگز سختی ها و بیچارگی های خود را برای مردم تشریح نكن.

 

اولین اثرش این است كه وانمود می شود تو در میدان زندگی زمین خورده ای و از روزگار شكست یافته ای.

در نظرها كوچک می شوی و شخصیت و احترامت از میان می رود( بحارالانوار، جلد 11، صفحه 114)

امام صادق(ع) با یک کیسه سکه و یک نصیحت طلایی، مسیر مقابله با مشکلات را تغییر داد! ✨  

این حکایت قدیمی، پاسخ امروز ما به چالش‌های اقتصادی و حفظ کرامت انسانی است…»  

 

 

 

 

 

 نظر دهید »

عزت و کرامت انسانی

22 اردیبهشت 1404 توسط صفيه گرجي

عقاب داشت از گرسنگی می مرد و نفسهای آخرش را می کشید. 

کلاغ و کرکس هم مشغول خوردن لاشه ی گندیدۀ آهو بودند. 

جغد دانا و پیری هم بالای شاخۀ درختی به آنها خیره شده بود. 

 

کلاغ و کرکس رو به جغد کردند و گفتند این عقاب احمق را می بینی بخاطر غرور احمقانه اش دارد جان می دهد؟ 

اگه بیاید و با ما هم سفره شود نجات پیدا می کند حال و روزش را ببین آیا باز هم می گویی عقاب سلطان پرندگان است؟ 

 

جغد خطاب به آنان گفت: 

عقاب نه مثل کرکس لاشخور است و نه مثل کلاغ دزد، آنها عقابند، از گرسنگی خواهند مرد اما اصالتشان را هیچ وقت از دست نخواهند داد.

از چشم عقاب چگونه زیستن مهم است نه چقدر زیستن.

 

زندگی ما انسانها هم باید مثل عقاب باشد، مهم نیست چقدر زنده ایم مهم این است به بهترین 

شکل #انسانی زندگی کنیم …

عقاب ترجیح می‌دهد با شکوه بمیرد، ولی هرگز مثل لاشخوران زندگی نکند! ✨  

این حکایت تلنگری است برای انسان‌هایی که عمر را می‌شمرند، نه ارزشِ زیستن را… 

 

 نظر دهید »

خداوند بی‌نهایت است، اما شرط دریافت نعمت‌ها چیست؟

22 اردیبهشت 1404 توسط صفيه گرجي

‌

حاکم نیشابور و کشاورز بیچاره

روزی حاکم نیشابور برای گردش به بیرون از شهر رفته بود که مرد میانسالی را در حال کار بر روی زمین کشاورزی دید.
حاکم پس از دیدن آن مرد بی‌مقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند. روستایی بی‌نوا با ترس و لرز در مقابل تخت حاکم ایستاد. به دستور حاکم لباس گران‌بهایی بر او پوشاندند. حاکم گفت یک قاطر راهوار به همراه افسار و پالان خوب به او بدهید.
حاکم که از تخت پایین آمده بود و آرام قدم می‌زد به مرد کشاورز گفت: می‌توانی بر سر کارت برگردی. ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند حاکم کشیده‌ای محکم پس گردن او نواخت. 
همه حیران از آن عطا و حکمت این جفا، منتظر توضیح حاکم بودند.
حاکم از کشاورز پرسید: مرا می‌شناسی؟
کشاورز بیچاره گفت: شما تاج سر رعایا و حاکم شهر هستید.
حاکم گفت: آیا بیش از این مرا می‌شناسی؟
سکوت مرد حاکی از استیصال و درماندگی او بود.
حاکم گفت: بخاطر داری بیست سال قبل که من و تو با هم دوست بودیم در یک شب بارانی که در رحمت خدا باز بود، من رو با آسمان کردم و گفتم خدایا به حق این باران و رحمتت مرا حاکم نیشابور کن و تو محکم بر گردن من زدی و گفتی که ای ساده دل! من سال‌هاست از خدا یک قاطر با پالان برای کار کشاورزی‌ام می‌خواهم هنوز اجابت نشده آن وقت تو حکومت نیشابور را می‌خواهی؟
یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد.
حاکم گفت: این قاطر و پالانی که می‌خواستی، این کشیده هم تلافی همان کشیده‌ای که به من زدی.

فقط می‌خواستم بدانی که برای خدا حکومت نیشابور یا قاطر و پالان فرق ندارد. فقط ایمان و اعتقاد من و توست که فرق دارد. از خدا بخواه فقط بخواه و #زیاد هم بخواه خدا بی‌نهایت بخشنده و مهربان است و در بخشیدن بی‌انتهاست ولی به خواسته‌ات ایمان داشته باش.

 

 

 نظر دهید »

حکمت کودکانه و درس فروتنی برای خلیفه؛ روایتی از عُمَر بن عبدالعزیز

21 اردیبهشت 1404 توسط صفيه گرجي

موقعی که خلافت به عمربن عبدالعزیز منتقل شد، هیأت هایی از اطراف کشور برای عرض تبریک و تهنیت به دربار وی آمدند که از آن جمله هیأتی از حجاز بود. کودک خردسالی در آن هیأت بود که در مجلس خلیفه به پا خاست تا سخن بگوید. 

خلیفه گفت: آن کس که سنش بیشتر است، حرف بزند.

کودک گفت: ای خلیفه مسلمین! اگر میزان شایستگی، سن بیشتر باشد، در مجلس شما کسانی هستند که برای خلافت شایسته ترند.

عمر بن عبدالعزیز از سخن طفل به عجب آمد، او را تأیید کرد و اجازه داد حرف بزند.

کودک گفت: از شهر دوری به اینجا آمده ایم. آمدن ما نه برای طمع است نه به علت ترس! طمع نداریم برای آن که از عدل تو برخورداریم و در منازل خویش با اطمینان و امنیت زندگی می کنیم. ترس ندایم زیرا خویشتن را از ستم تو در امان می دانیم. آمدن ما در این جا فقط به منظور شکرگزاری و قدردانی است.

عمربن عبدالعزیز به کودک گفت: مرا موعظه کن!

کودک گفت: ای خلیفه مسلمین! بعضی از مردم از حلم خداوند و همچنین از تمجید مردم دچار غرور شدند. مواظب باش این دو عامل در شما ایجاد غرور ننماید و در زمامداری گرفتار لغزش نشوی.

عمر بن عبدالعزیز از گفتار کودک بسیار مسرور شد و از سن او سوال کرد. گفتند: دوازده ساله است (المستطرف، ج 1، ص 46؛ کودک از نظر وراثت و تربیت، ج 2، ص 279)

 

 نظر دهید »

معجزه‌ صلوات

21 اردیبهشت 1404 توسط صفيه گرجي

 مردی که با ذکر صلوات ارث مخفی پدرش را پیدا کرد و از فقر نجات یافت

تسبیح را در دستش گرفته بود و پشت سر هم صلوات می‌فرستاد: اللهم صل على محمد و آل محمد.

دوستش که مدتها از او بی خبر بود به دیدنش آمده و از دیدن این صحنه و مداومت او بر صلوات بسیار تعجب کرد و گفت: چرا اینقدر صلوات میفرستی؟

- مگر بد است؟

- نه، اتفاقاً خوب است اما چه خبر است هر چیز حد و اندازه دارد. خسته نمی شوی؟ اگر من باشم خسته می‌شوم 

- نه من خسته نمی‌شوم با خود عهد کرده ام که زیاد صلوات بفرستم زیرا نتیجه ها گرفته ام.

- چه نتیجه ای؟

 

مرد صلوات گو حکایت خود را چنین تعریف کرد: مدتی پیش فقر و نداری و مشکلات زندگی به حدی فشار آورده بود که نمی دانستم چه کنم به کجا پناه ببرم و از چه کسی قرض بگیرم. از آن همه پول و ثروتی که پدر خدا بیامرزم داشت اثری نبود. هیچ کس خبر نداشت کجا پنهانشان کرده! هرچه جستجو کردم اثری از آنها نبود. زیر کدام سنگ و پای کدام درخت معلوم نبود. کم مانده بود تک تک آجرهای خانه را بکنم. به دنبال راه علاج می‌گشتم تا این که فکری به خاطرم رسید. به حضور امام جواد (ع) رفتم و گفتم: ای بزرگوار پدرم آدم پولداری بود و مال و ثروت زیادی از خود باقی گذاشت اما جای آن را نمی دانم. 

- مگر هنگام مردن وصیت نکرده بود؟ 

- او صحیح و سالم بود و سابقه بیماری نداشت و ناگهان فوت کرد. این بود که فرصت نکرد وصیت نماید. 

- خدا رحمتش کند چند وقت است که فوت کرده؟

- هفته بعد چهلمین روز درگذشت اوست. شما را به خدا کمکم کنید من از دوستداران شما هستم. دعا کنید تا با پیدا شدن محل این ارث هنگفت مشکل من حل شود.

امام فرمود: امشب که نماز عشا را خواندی و خواستی بخوابی بر جدم و خاندانش زیاد صلوات بفرست. آن گاه پدرت را در خواب میبینی و او از محل پولها آگاهت می کند. 

 

آن شب بعد از نماز عشا شروع به فرستادن صلوات کردم حتی در رختخواب آن قدر صلوات فرستادم تا خوابم برد. در خواب پدرم را دیدم و او محل پولها را گفت و از من خواست که بعد از یافتن آنها را نزد امام جواد (ع) ببرم. صبح که از خواب برخاستم مدتی هاج و واج بودم اما با یادآوری خواب شب گذشته به جست و جو پرداختم و همان گونه که گفته بود عمل کردم و پولها را یافتم و نزد امام جواد (ع) بردم و امام آنها را به من بازگرداند. 

خدا را شکر میکنم که محمد (ص) و فرزندانش را برگزید و آنها را چنین گرامی داشته که به واسطه آنان مردم از بدبختی و گرفتاری نجات پیدا می کنند.

 

کتاب نسیمی از ملکوت

 

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

 

 نظر دهید »

سه سکوت الهی

21 اردیبهشت 1404 توسط صفيه گرجي

#حکایتی زیبا و خواندنی 

روزی ثروتمندی سبدی پر از غذاهای فاسدی به فقیری داد. فقیر لبخندی زد و سبد را گرفته و از قصر بیرون رفت.

فقیر همه آنها را دور ریخت و به جایش گلهایی زیبا وقشنگ در سبد گذاشت و بازگردانید.

ثروتمند شگفت زده شد و گفت: چرا سبدی که پر از چیزهای کثیف بود، پر از گل زیبا کرده ای و نزدم آورده ای؟! فقیر گفت: هر کس آنچه در دل دارد می بخشد.

 

درجهان سه چیز است که صدا ندارد 

۱. مرگ فقیر

۲.ظلم غنی

۳. چوب خدا

 نظر دهید »

شهادت پرنده سخنگو بر امامت امام زمان

21 اردیبهشت 1404 توسط صفيه گرجي

شهادت پرنده سخنگو بر امامت امام زمان

امیرالمومنین علیه‌السلام فرمودند:

مهدی عجل الله فرجه در مسیر حرکت خود به یکی از سادات حسنی که دوازده هزار نفر جنگجو را به دارد، برخورد می‌کند؛ حسنی در مقام احتجاج برمی‌آید و خود را سزاوارتر به رهبری می‌داند.

حضرت در پاسخ او می گوید: «من مهدی هستم». حسنی می پرسد: آیا دلیل و نشانه ای داری تا با تو بیعت کنم؟ حضرت به پرنده‌ای که در آسمان در حال پرواز است، اشاره می‌کند و آن پرنده فرود می‌آید و در دستان حضرت قرار می‌گیرد. آن گاه به قدرت خداوند لب به سخن می‌گشاید و بر امامت حضرت گواهی می‌دهد (الملاحم و الفتن، ج۱، ص۱۴۹).

 

 نظر دهید »

داستان.زانوی من یا زانوی تو

18 اردیبهشت 1404 توسط صفيه گرجي

✍روباهی از شتری پرسید :

عمق این رودخانه چه اندازه است؟

شتر جواب داد :

تا زانو

اما وقتی روباه در آب رودخانه پرید، 

آب از سرش هم گذشت،

و همین طور که دست و پا می‌زد

به شتر گفت : 

تو که گفتی تا زانو !!

شتر جواب داد : بله،

تا زانوی من، نه زانوی تو!

 

🚨نکته :

هنگامی که از کسی مشورت می‌گیریم

یا راهنمایی می‌خواهیم باید شرایط طرف مقابل و خودمان را هم در نظر بگیریم.

 نظر دهید »

پند آموز زن کامل

16 اردیبهشت 1404 توسط صفيه گرجي

ملا نصر‌الدین با دوستی صحبت می‌کرد. خوب ملا، هیچ وقت به فکر ازدواج افتاده‌ای؟ ملا نصر‌الدین پاسخ داد: فکر کرده‌ام. جوان که بودم، تصمیم گرفتم زن کاملی پیدا کنم. از صحرا گذشتم و به دمشق رفتم و با زن پر حرارت و زیبایی آشنا شدم اما او از دنیا بی‌خبر بود. بعد به اصفهان رفتم؛ آن جا هم با زنی آشنا شدم که معلومات زیادی درباره‌ی آسمان داشت، اما زیبا نبود. بعد به قاهره رفتم و نزدیک بود با دختر زیبا با ایمان و تحصیل کرده‌ای ازدواج کنم.

 

پس چرا با او ازدواج نکردی؟ آه، رفیق! متاسفانه او هم دنبال مرد کاملی می‌گشت

 نظر دهید »

حکایت چوبِ تربیت

12 اردیبهشت 1404 توسط صفيه گرجي

 میوه‌ی چوبِ تربیت

در روزگاران دور، زمانی که سایهی امپراتوری سامانیان بر سرزمینهای شرق گسترده بود، امیرنصر سامانی، فرمانروایی جوان که تازه تاج سلطنت بر سر نهاده بود، شبی در قصر مرمرین خود در بخارا نشسته بود و خاطرات کودکی را مرور میکرد. بادِ خزان از پنجرههای مشبک می‌وزید و برگهای طلایی درختان باغ قصر را به رقص درمیآورد، اما ذهن امیرنصر درگیر خاطرهای تلخ بود: روزهایی که زیر دست مُعلِّمی سختگیر، الفبای حکمرانی را میآموخت.  

 خاطره‌ی چوبِ به

مُعلِّم، مردی بلندقامت با ریشی سفید و چشمانی تیزبین بود که همیشه چوبی از شاخه‌ی درخت «به» در دست می‌گرفت. هر اشتباه کوچک امیرنصرِ خردسال، با ضرباتی سخت همراه میشد. روزی از روزها، وقتی کف دستش از شدت تنبیه سرخ شده بود، پسرک با چشمانی اشک آلود به دیوارهای خشتی مکتب‌خانه خیره شد و در دل سوگند خورد: «روزی که تاجدار شوم، انتقام این دردها را خواهم گرفت…».  

 

سالها گذشت. امیرنصر، اکنون بر تخت نشسته بود، اما خاطرهی تلخ آن چوب، گاه‌ وبی‌گاه همچون خاری در جانش فرو میرفت. تا اینکه شبی، در نور مهتابی که بر تالار قصر میتابید، نقشهای به ذهنش رسید. با صدایی آمرانه به ندیمی فرمان داد: «چوبی از درخت به از باغ بیاور… و مُعلّم را به حضورم بخوانید».  

 

هدیه‌ی مغازهی میوه‌فروش 

مُعلّم که اکنون پیری خمیده بود، با شنیدن فرمان امیر، قلبش لرزید. در راه قصر، از ندیم پرسید: «آیا شاهزاده… یعنی امیر، هنوز از دستم خشمگین است؟». ندیم سر به زیر انداخت و پاسخ نداد. پیرمرد در گذر از بازار، ناگهان چشمش به میوه‌فروش افتاد که «به»های طلایی را به ردیف چیده بود. سکهای به دست فروشنده داد و بهترین میوه را برگزید و در آستینش پنهان کرد.  

 

 گفت‌وگوی شاخه و میوه

وقتی مُعلّم وارد تالار شد، امیرنصر چوبِ به را همچون شمشیری در دست گرفته بود. صدایش لرزید: «این چوب را میشناسی؟ هر ضربه‌ات را بهخاطر دارم!». پیرمرد آرام آستینش را کنار زد و میوهی درخشان «به» را بالا گرفت: «قربان، این میوهی شیرین، از همان چوبی رسیده که روزی به دستان شما شکوفا شد… آیا شکوه امروز شما، ثمرهی همان شاخه‌های خشک نیست؟».  

 

سکوت سنگینی فضای تالار را پُر کرد. امیرنصر به چوب نگاه کرد، سپس به میوهی طلایی… ناگهان خاطرهای از روزی که مُعلّم، نخستین واژهی «عدل» را به او آموخت، در ذهنش زنده شد. چوب از دستش افتاد و اشک در چشمانش حلقه زد.  

 

نیمکت‌های که درخت می‌شوند 

امیرنصر نهتنها خشمش را رها کرد، بلکه زمین‌های پهناور و مقرری سالیانهای به مُعلّم بخشید. سالها بعد، وقتی از او پرسیدند چرا آن روز بخشید، پاسخ داد: «همهی ما نیمکتهای چوبی مکتب خانه‌ایم… برخی معلمانمان آب می‌دهند تا میوهی وجودمان شیرین شود».  

 

و اینگونه شد که قصه‌ی «چوبِ به» در سرزمین سامانیان، نه به کینه، که به نمادی از شکوفایی بدل گشت. هنوز هم در باغهای بخارا، وقتی باد از میان شاخههای درخت «به» میگذرد، زمزمهی روزی را بازمیگوید که یک میوه، خشمِ سالیان را به شکوفه‌های امید تبدیل کرد…

 نظر دهید »

معجزه توبه در تاریکی شب: روایت امام حسین (ع) از آمرزش الهی و دعای مستجاب یک گناهکار

21 فروردین 1404 توسط صفيه گرجي

در قلب تاریکی شب و زیر آسمان ابری مکه، زمانی که زائران خفته بودند و سکوت حرم را فراگرفته بود،امام  حسین (ع)همراه امیرمؤمنان علی (ع)مشغول طواف بودند. ناگهان صدای ناله‌های دلخراش مردی شنیده شد که با اشک و التماس، از خدای غفار طلب آمرزش میکرد:  

«ای اجابت کننده دعای درماندگان در تاریکی‌ها! ای برطرفکننده دردها و بلاها!…»  

 

امام علی (ع) به فرزندش فرمودند:  

«ای اباعبدالله! آیا این فریاد را شنیدی؟ دنبالش برو؛ شاید او را ببینی!»  

امام حسین (ع) در تاریکی شب به جستجو پرداخت و سرانجام، جوانی خوشچهره و آراسته را یافت که در حال نماز و تضرع بود. او که خود را «مُنازل شیبانی» معرفی کرد، از گناه عُقوق (آزار پدر) و گرفتاریهایش گفت:  

«چگونه توبه کنم، در حالی که پدرم را آزردم و اموالش را ربودم؟ اکنون فلج شدهام و زندگیام تباه شده است!»  

امیرالمؤمنین (ع)با شنیدن ماجرا، او را به رحمت الهی امیدوار کرد و فرمودند:  

«خداوند توبه هرکس را میپذیرد؛ حتی اگر گناهش به آسمانها رسیده باشد!»  

امیرمؤمنان علی (ع)با شنیدن ماجرا، او را به رحمت الهی امیدوار کرد و فرمودند:  

«خداوند توبه هرکس را میپذیرد؛ حتی اگر گناهش به آسمانها رسیده باشد!» 

درسهای کلیدی این روایت

✅ معجزه توبه: هیچ گناهی آنقدر بزرگ نیست که رحمت خداوند آن را نپوشاند.  

- ✅ عاقبت عُقوق: آزار والدین، بلایی است که دنیا و آخرت را تباه میکند.  

- ✅ دعا در سحرگاهان: تضرع در تاریکی شب، کلید گشایشِ درهای آسمان است.  

- ✅ امید به رحمت الهی: حتی در ناامیدکنندهترین شرایط، خداوند نزدیکتر از همیشه است.   

 نظر دهید »

نان خود را روی نان دیگری نزن

16 فروردین 1404 توسط صفيه گرجي

نان خود را روی نان دیگری نزن

 

سال‌ها پیش مردی به نام مسلم در شهر خوی نانوا بود. او مردی قانع و شاکر بود. 

جعفر پسر مسلم در محله ای زندگی میکرد که یک مغازه‌ی مرغ‌فروشی بود که فروش خوبی هم داشت. 

 

روزی جعفر به پدرش گفت: 

«دوست دارم مالکِ آن مغازه را ببینم و به قیمت بالایی آن را اجاره کنم، مغازه‌ی پرفروشی است.»

 

 مسلم گفت: «پسرم هرگز با آجرکردن نانِ کسی به دنبال نان برای خودت نباش. بدان‌! دنیا بزرگ است و خدا را قابلیّت روزی‌ رساندن زیاد است.»

اما وسوسه درون جعفر را پر کرده بود. 

 

مسلم روزی او را کنار خود به نانوایی برد. خمیر لواشی را به تنور چسباند 

و سریع خمیر لواش دیگری را دوباره به روی همان لواش که در حالِ پختن بود زد. هر دو خمیر لواش، سنگین شدند و از دیواره‌ی داغ تنور رها شده و داخل تنور افتادند و سوختند.

 

مسلم گفت: «پسرم دیدی یک لواش در حال پختن بود، لواش دیگر روی آن چسبید، باعث شد نه خودش بپزد و تبدیل به نان شود و نه گذاشت لواش دیگر نان شود.

هرگز نان خود را روی نان کس دیگری نزن که برای تو هم نانی نخواهد شد.

بدان اگر اجاره‌ی بالا به آن مغازه بزنی و او را از نان و نوا بیندازی، خودت نیز به نان و نوایی نخواهی رسید و این قانون زندگی است …

 

 نظر دهید »

#کوک چهارم.نفع یا اخلاق

18 بهمن 1403 توسط صفيه گرجي

فلسفه کوک چهارم . . .

 

بعد از پایان کلاس شرح مثنوی، استاد علامه جعفری گفت: من خیلی فکر کردم و به این جمع‌بندی رسیده ام که رسالت ۱۲۴ هزار پیغمبر در عبارتی خلاصه می‌شود و آن کوک چهارم است.

مریدان پرسیده بودند که “کوک چهارم” چیست؟ علامه با آن لهجه‌ ی شیرین در تمثیل شرح می‌دهد که: کسی کفشش را برای تعمیر نزد کفاش می‌برد. کفاش با نگاهی می‌گوید این کفش سه کوک می‌خواهد و هر کوک مثلاً ده تومان و خرج کفش می‌شود سی تومان. مشتری هم قبول می‌کند. پول را می‌دهد و می‌رود تا ساعتی دیگر برگردد و سوار کفش تعمیر شده بشود. کفاش دست ‌به‌ کار می‌شود. کوک اول، کوک دوم و در نهایت، کوک سوم و تمام …، اما با یک نگاه عمیق در می‌یابد اگرچه کار تمام است، ولی یک کوک دیگر اگر بزند عمر کفش بیشتر می‌شود و کفش، کفش‌تر خواهدشد.

از یک‌سو، قرار مالی را گذاشته و نمی‌شود طلبِ اضافه کند و از سوی دیگر، دودل است که کوک چهارم را بزند یا نزند.

او میان نفع و اخلاق، میان دل و قاعده‌ی توافق، مانده است. یک دوراهی ساده که هیچ کدام خلاف عقل نیست.

اگر کوک چهارم را نزند، هیچ خلافی نکرده اما اگر بزند، به رسالت هزار پیامبر تعظیم کرده.

اگر کوک چهارم را نزند، روی خط توافق و قانون راه رفته اما اگر بزند، صدای لبیک او، آسمان اخلاق را پر خواهدکرد.

دنیا پر از فرصت کوک چهارم است، و ما، کفاش‌های دودل… .

 

 

 نظر دهید »

گوسفند مفت خور

18 مرداد 1403 توسط صفيه گرجي

 

📝#حکایت_گوسفند_مفت_خور

کره خری از مادرش پرسید:

این کجای انصاف است که ما با کلی سختی و مشقت ، یونجه را از مزرعه به خانه حمل می کنیم، در حالی که گل های یونجه را گوسفند میخورد و ته مانده آن را به ما می دهند…؟!

گوسفند آنچنان به حرص و ولع گلهای یونجه را می خورد که صدای خرت خرت آن و حسرت یکبار خوردن گل یونجه، ما را می کشد…

خر به فرزندش گفت: صبر داشته باش و عاقبت این کار را ببین…

بعد از مدتی سر گوسفند را بریدند…

گوسفند در حالیکه جان می داد، صدای غرغرش همه حا پیچیده بود…

خر به فرزندش گفت:

کسی که یونجه های مفت را با صدای خرت خرت می خورد، عاقبت همینطور هم غر غر می کند!

 

هرکسی حاصل دسترنج دیگران را مفت میخورد باید نگران عواقبش هم باشد…

 

 نظر دهید »

حکایتی از گلستان

18 مرداد 1403 توسط صفيه گرجي

#حکایت 

 

با طایفه دانشمندان در جامع دمشق بحثی همی‌کردم که جوانی در آمد و گفت درین میان کسی هست که زبان پارسی بداند؟ غالب اشارت به من کردند. گفتمش خیرست گفت پیری صد و پنجاه ساله در حالت نزعست و به زبان عجم چیزی همی‌گوید و مفهوم ما نمیگردد گر به کرم رنجه شوی مزد یابی، باشد که وصیتی همی‌کند. چون به بالینش فراز شدم این میگفت

 

دریغا که بر خوان الوان عمر

دمی خورده بودیم و گفتند بس

 

معانی این سخن را به عربی با شامیان همی‌گفتم و تعجب همی‌کردند از عمر دراز و تاسف او همچنان بر حیات دنیا. گفتم چگونه‌ای درین حالت؟ گفت: چه گویم؟

 

ندیده‌ای که چه سختی همی‌رسد به کسی

که از دهانش به در میکنند دندانی

 

قیاس کن که چه حالت بود در آن ساعت

که از وجود عزیزش بدر رود جانى

 

گفتم تصور مرگ از خیال خود بدر کن وهم را بر طبیعت مستولی مگردان که فیلسوفان یونان گفته‌اند مزاج ارچه مستقیم بود اعتماد بقا را نشاید و مرض گرچه هایل دلالت کلی بر هلاک نکند. اگر فرمایی طبیبی را بخوانم تا معالجت کند. دیده بر کرد و بخندید و گفت

 

دست بر هم زند طبیب ظریف

چون حرف بیند اوفتاد حریف

 

خانه از پاى بند ویران است

خواجه در بند نقش ایوان است

 

 

منبع #گلستان

 

 نظر دهید »
آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          

فرهنگی

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • تربیت در نهج البلاغه
  • حدیث روز
  • معرفی منابع
  • سیاسی
  • شبهات
  • مناسبت روز
    • ماه رجب
  • معرفی بازی مدافعان حرم
  • #سردار
  • عاشقانه
  • زندگی ایده‌آل
  • قانون رهایی
  • دنیای نوجوانان
  • مدیریت زمان
  • سبک زندگی
  • #امام حسین_اربعین
  • حکایت
  • حکایت
  • دانستنی‌ها
  • ماه رجب
  • معرفی کتاب با موضوع قرآنی
  • معرفی کتاب با موضوع انقلاب اسلامی
  • کودک پروری
  • دلنوشته در مورد امام زمان
  • تفسیر قرآن
  • مقاله کوتاه
  • #ترفندهای_خانداری
  • بیانات رهبر
  • دعا
  • مناسبت روز در تقویم
  • امام زمان
  • دلنوشته
  • ضرب‌المثل
  • سخنان نویسندگان
  • #اخلاق_اسلامی
  • کلام قرآن
  • اعمال مخصوص
  • سخنان امام خمینی
  • نامه نمادین
  • برگی از تاریخ
  • #به_عشق_مولا_علی
  • سخن بزرگان
  • غدیر
  • روانشناسی
  • تورات
  • طنزانه
  • همسرانه
  • محرم و تهاجم
  • متن عرفانی، انگیزشی
  • مقتل خوانی
  • امام حسین
  • ولایت‌فقیه
  • شعر برای رهبری و کشور
  • حدیث، تفسیر حدیث،#به قلم خودم
  • قلم خودم
  • صحیفه سجادیه
  • سواد رسانه‌
  • تحلیل به قلم خودم
  • دلایل فاجعه کربلا
  • امام سجاد
  • شهادت
  • فقط خدا
  • عفاف و حجاب
  • بیداری از غفلت
  • مناسبت روز
  • عرفان‌های نوظهور
  • نماز آیات
  • امام حسن
  • خبر
  • ذکر
  • فقه
  • #حدیث قدسی
  • #سواد رسانه‌
  • تلنگر
  • بحث روز
  • آموزش
  • حضرت زهرا
  • مادر

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

نظرسنجی سریع

نظرسنجی # یافت نشد.

  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس