آش نخورده دهن سوخته
آش نخورده و دهن سوخته
روزی مردی به خانه یکی از آشنایان خود رفت.
صاحبخانه برای او کاسهای آش داغ آورد.
میهمان هنوز دست به کاسه آش نبرده بود که دندانش بشدت درد گرفت و دستش را روی دهان خود گذاشت.
صاحبخانه به خیال آنکه او از آن آش داغ خورده و دهانش سوخته است،
گفت صبر میکردی تا آش کمی سرد میشد و بعد میخوردی تا دهنت نسوزه !
میهمان که هم از درد دندان رنج میبرد و هم از حرف صاحبخانه شرمگین شده بود،
گفت: بله، آش نخورده و دهن سوخته!