فرهنگی

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

بهای عشق به فرزند: پاسخی که قرآن به طلبکاری ما می‌دهد (داستانی که هر فرزندی باید بخواند)

14 آبان 1404 توسط صفيه گرجي

 

بهای عشق به فرزند: پاسخی که قرآن به طلبکاری ما می‌دهد (داستانی که هر فرزندی باید بخواند)

 

قرآن کریم با چه زیبایی می‌فرماید: «آیا پاداش نیکی، جز نیکی است؟»

شبی، پسری نزد مادرش که در آشپزخانه مشغول پختن شام بود رفت و برگه‌ای کاغذ به دستش داد. مادر دست‌هایش را با حوله‌ای تمیز کرد و نوشته‌ها را با صدای بلند خواند. پسرش با خطی کودکانه نوشته بود:

صورتحساب:

کوتاه کردن چمن‌های باغچه: ۵ دلار

تمیز کردن اتاق خوابم: ۱ دلار

مراقبت از برادر کوچکم: ۳ دلار

بیرون بردن زباله‌ها: ۲ دلار

گرفتن نمره خوب در ریاضی: ۶ دلار

مجموع بدهی شما به من: ۱۷ دلار

مادر لحظه‌ای به چشمان منتظر پسر نگاه کرد، سپس قلمی برداشت و پشت همان برگه نوشت:

بهای رنجِ نه ماه بارداری‌ات: هیچ

بهای همه شب‌هایی که پای تو بیدار ماندم و دعا کردم: هیچ

بهای تمام زحمت‌هایی که برای بزرگ کردن تو کشیدم: هیچ

بهای غذاها، لباس‌ها و اسباب‌بازی‌هایت: هیچ

و اگر همه این‌ها را جمع بزنی، خواهی دید که بهای عشق من به تو: هیچ است.

پسری که نوشته‌های مادر را خواند، چشمانش از اشک پر شد. به چشمان مادر نگاه کرد و گفت: «مامان، دوستت دارم.» آنگاه قلم را برداشت و زیر صورتحساب نوشت: «قبلاً به طور کامل پرداخت شده.»

پیامد: چرا ما همیشه در برابر پدر و مادر خود طلبکاریم؟ چرا همه فداکاری‌هایی را که آنان از سر عشق و محبت برایمان می‌کنند، وظیفه‌شان می‌دانیم، اما وقتی آنان خواسته کوچکی از ما دارند، با اکراه و غرولند انجامش می‌دهیم؟

قرآن کریم چه زیبا می‌فرماید: «آیا پاداش نیکی، جز نیکی است؟»

 

 

 نظر دهید »

چرا هیچ کاری نکردن، بزرگ‌ترین شکست است؟

29 مهر 1404 توسط صفيه گرجي

 چرا هیچ کاری نکردن، بزرگ‌ترین شکست است؟

فردی از کشاورزی پرسید: آیا گندم کاشته‌ای؟

کشاورز جواب داد: نه، ترسیدم باران نبارد.

مرد پرسید: پس ذرت کاشته‌ای؟ 

کشاورز گفت: نه، ترسیدم ذرت‌ها را آفت بزند

مرد پرسید: پس چه چیزی کاشته‌ای؟! کشاورز گفت: هیچ‌چيز، خیالم راحت است!

همیشه بازنده‌ترین افراد در زندگی، کسانی هستند  که از ترس هرگز به هیچ کاری دست نمی‌زنند.

این داستان کوتاه، نگاهی عمیق به یکی از بزرگ‌ترین موانع موفقیت دارد. در ادامه، این مفهوم را به طور کامل تحلیل می‌کنیم:

 

تحلیل داستان: چرا “هیچ کاری نکردن” بزرگ‌ترین شکست است؟

 

کشاورز در داستان، نماد افرادی است که:

 

· بر “امنیت” کاذب و رکود، بیش از “فرصت” و رشد ارزش می‌گذارند.

· آنقدر در ترس از “چه می‌شود اگر…” ها غرق می‌شوند که شانس “چه می‌شد اگر…” ها را از دست می‌دهند.

· با عدم اقدام، خودشان را از هر (امکانی) برای برداشت، یادگیری و پیشرفت محروم می‌کنند.

نتیجه این استراتژی، تضمین‌شده و قطعی است: “هیچ‌چیز”

 

پیام اصلی: نبردی که در آن شرکت نکنید، قطعاً می‌بازید

جمله پایانی داستان، عصاره اصلی آن است: “همیشه بازنده‌ترین افراد در زندگی، کسانی هستند که از ترس، هرگز به هیچ کاری دست نمی‌زنند.”

این افراد نه تنها شکست نمی‌خورند، بلکه اصلاً فرصتی برای شکست خوردن یا موفق شدن به دست نمی‌آورند. آن‌ها در یک زمین بایرِ امنیتِ ساختگی، گیر افتاده‌اند.

 

راه حل: چگونه مانند آن کشاورز نباشیم؟

 

1. ریسک هوشمندانه را جایگزین اجتناب کامل کنید:

   · به جای “کاشتن هیچ چیز"، بخشی از زمین را به گندم و بخشی را به ذرت اختصاص دهید. (تنوع بخشیدن)

   · از روش‌های مقابله با آفت اطلاعات کسب کنید. (آماده‌سازی)

2. شکست را به عنوان “داده” ببینید، نه “فاجعه":

   · حتی اگر امسال محصول خوبی نصیبتان نشد، تجربه‌ای به دست آورده‌اید که سال بعد شما را کشاورز بهتری می‌کند.

3. بر روی فرصت‌هایی که از دست می‌روند تمرکز کنید 

   · از خود بپرسید: “هزینهٔ ‘کاری نکردن’ من چیست؟” این هزینه می‌تواند یک فرصت شغلی، یک رابطه یا یک سرمایه‌گذاری سودآور باشد.

زندگی مانند همان مزرعه است. اگر از ترس طوفان، هرگز بذری در زمین زندگی خود نکارید، در پایان فصل، نه غذایی برای خوردن خواهید داشت و نه تجربه‌ای برای آموختن. تنها چیزی که عایدتان می‌شود، تماشای مزرعه‌های پربار دیگران است، در حالی که خود در زمین بایر خیالِ “راحت” خود ایستاده‌اید.

این داستان را به خاطر بسپارید و از خود بپرسید: “آیا من در حال کاشتن ‘هیچ’ هستم به خاطر ترس از ‘همه چیز’؟”

 

 نظر دهید »

معجزه قرآن در اتاق عمل: داستان جراحی بدون بیهوشی آیت‌الله خوانساری

18 مهر 1404 توسط صفيه گرجي

معجزه قرآن در اتاق عمل: داستان جراحی بدون بیهوشی آیت‌الله خوانساری

حضرت آیت الله العظمی حاج سیّد احمد خوانساری»که ازاعاظم مراجع تقلید بودند، به دلیل بیماری زخم معده،به دستور پزشک معالج در بیمارستان بستری شدند. 

چون ایشان سالخورده و ضعیف البنیه بودند و دروقت بستری شدنشان هشتاد و نه سال از عمرشان می گذشت، لذا طاقت تحمّل جراحی شدن بدون بیهوشی ممکن نبود، و از طرفی هم ایشان، اجازه بیهوش کردن را نمی دادند؛زیرا معتقد بودند که در هنگام بیهوشی، تقلید مقلّدین و اجازاتی که داده اند اشکال پیدا می کند.

دکتر معالج به ایشان عرض می کنند که طبق آزمایش ها و عکس برداری ها، باید حتماً عمل جرّاحی روی حضرتعالی صورت گیرد.

 آیت الله خوانساری می فرمایند:

 «مانعی ندارد، عمل جرّاحی را هر وقت خواستید شروع کنید.ولی قبل از آن به من خبر دهید که با تلاوت قرآن و توجّه به آن، مشکل بیهوش شدن هم حل شود.»

 دکتر جرّاح پذیرفت و لحظاتی بعد عرض کرد: «ما آماده هستیم که دست به کار شویم.»

آیت الله خوانساری فرمودند:

«هر وقت من شروع به خواندن قرآن کردم،شما هم شروع کنید.»

دکتر می گوید: «تا ایشان شروع به خواندن سوره انعام کردند، چاقوی جرّاحی را روی شکم ایشان گذاشتیم و دست به کار شدیم.

 ایشان چنان بی حرکت بودند که گویی در حال بیهوشی کامل هستند. بعد از پاره کردن و دوختن و اتمام کار، خدمتشان عرض شد که:

« حضرت آقا، کار ما تمام شد.»

ایشان هم قرآن را بستند و فرمودند: «صَدَقَ اللهُ الْعَلِيُّ العظيم.»

عرض کردم: «آقا، دردتان نیامد؟»

👌فرمودند: «مشغول خواندن قرآن بودم، نفهمیدم»

 

 📒بدیع الحکمه: ص۲۲۰،۲۲۱

 

 نظر دهید »

عکس ساده، افشای کامل - قصه‌های کوتاه از میدان امنیت

09 مهر 1404 توسط صفيه گرجي

عکس ساده، افشای کامل - قصه‌های کوتاه از میدان امنیت

 

قصه‌های کوتاه از میدان امنیت….

 

🔻عکس ساده، افشای کامل

 

🔸اتفاق

 

در یک شهر مرزی، یکی از اهالی برای تبریک تولد برادرزاده‌اش عکس خانوادگی در حیاط انداخت. اما در کادر، بخشی از ساختمان مرزبانی و آنتن ارتباطی آن افتاده بود. عکس را همان شب در اینستاگرام با لوکیشن «فلان شهر» گذاشت.

 

🔸چرا خطرناک شد؟

 

دشمن می‌تواند از روی تصاویر عمومی، محل و امکانات حساس را شناسایی کند.

حتی زاویه تابش آفتاب و سایه‌ها می‌تواند زمان عکس‌برداری را مشخص کند.

ترکیب این داده با چند عکس دیگر، نقشه دقیق منطقه را می‌سازد.

 

🔸پیشگیری

 

قبل از انتشار، پس‌زمینه را فیلتر یا تار کنید.

از لوکیشن‌های دقیق استفاده نکنید.

کودکان و مهمانان را آگاه کنید که «عکس در محل» هم می‌تواند آسیب‌زا باشد.

 نظر دهید »

اگر هنگام عبادت فکرتان جای دیگری است، این مطلب را بخوانید

03 مهر 1404 توسط صفيه گرجي

اگر هنگام عبادت فکرتان جای دیگری است، این مطلب را بخوانید

_تَرک مسجد چرا؟!

بانویی به روحانی مسجد گفت:

من نمی‌خوام در مسجد حضور داشته باشم!

روحانی گفت: می تونم بپرسم چرا؟

آن خانم جواب داد: چون یک عده را می‌‌بینم که دارند با گوشی صحبت می‌کنند، عده‌ای در حال پیامک فرستادن در حین دعا خواندن هستند،

بعضی ها غیبت می‌کنند و شایعه پراکنی میکنند،

بعضی فقط جسمشان اینجاست،

بعضی‌‌ها خوابند،

بعضی‌ها به من خیره شده اند …

روحانی ساکت بود… بعد گفت:

می‌توانم از شما بخواهم کاری برای من انجام دهید قبل از اینکه تصمیم آخر خود را بگیرید؟

زن گفت: حتما چه کاری هست؟

روحانی گفت: می‌خواهم لیوانی آب را در دست بگیرید و دو مرتبه دور مسجد بگردید و نگذارید هیچ آبی از آن بیرون بریزد.

زن گفت: بله می‌توانم!

زن لیوان را گرفت و دو بار به دور مسجد گردید، برگشت و گفت: انجام دادم!

روحانی پرسید: کسی را دیدی که با گوشی در حال حرف زدن باشد؟

کسی را دیدی که غیبت کند؟

کسی را دیدی که فکرش جای دیگر باشد؟

کسی را دیدی که خوابیده باشد؟

زن گفت: نمی‌توانستم چیزی ببینم چون همه حواس من به لیوان آب بود تا چیزی از آن بیرون نریزد …

روحانی گفت: وقتی به مسجد می‌ آیید باید همه حواس و تمرکزتان به « خدا » باشد.

برای همین است که حضرت محمد (صلوات الله علیه و آله وسلم) فرمود «مرا پیروی کنید» و نگفت که مسلمانان را دنبال کنید!

نگذارید رابطه شما با خدا به رابطه بقیه با خدا ربط پیدا کند.

بگذارید این رابطه با چگونگی تمرکزتان بر خدا مشخص شود.

نگاهمان به خداوند باشد نه زندگی دیگران و🤍 قضاوت کردنشان.

 

 

 نظر دهید »

تلنگر، فراموشی ارزش صبر؛ چرا نسل امروز قدردان نیست؟

29 شهریور 1404 توسط صفيه گرجي

 

فراموشی ارزش صبر؛ چرا نسل امروز قدردان نیست؟

 

 روزگاری که “انتظار” معنا داشت…

 

مادرم تعریف می‌کرد:

 

نمک، سنگ بود؛ برنجِ چلو را ساعتی با نمک‌سنگ می‌خواباندیم تا کم‌کم شور بگیرد.

 

غذا ساعت‌ها روی شعله ملایم چراغ خوراک‌پزی جا می‌افتاد.

 

برای گرم شدن، کناری علاءالدین و والور می‌نشستیم تا آرام‌آرام جانمان گرم شود.

 

عکس یادگاری را باید هفته‌ها و ماه‌ها انتظار می‌کشیدیم تا فیلم دوربین تمام شود و ظاهر گردد.

 

برای شنیدن آهنگ تازه، صبر می‌کردیم تا نوار کاستش برسد.

 

قلک‌هایمان را پر می‌کردیم و با سکه‌ها حرف می‌زدیم تا طعم پس‌انداز را بچشیم.

 

حلیم جمعه‌های زمستان را باید «حلیم» می‌بودیم تا انتظارش به شیرینی بنشیند.

 

هر روز سری به پست‌خانه می‌زدیم، چشم‌انتظار نامه‌ای عاشقانه…

 

برای شنیدن صدای محبوب، گوش به تلفن می‌خواباندیم: شبی، نیمه‌شبی، گاهی و بی‌گاهی…

 

 

در آن روزها، انتظار معنا داشت.

دقایق سرشار بودند.

هر چیز صبری می‌خواست تا زمانش برسد، تا جا بیفتد، تا قوام بیابد:

غذا، خرید، تفریح، سفر، خاطره، دوستی، رابطه، عشق…

 

انتظار؛ معلم قدردانی

 

شاید رمز قناعت و شکرگزاری نسل‌های پیشین، همین صبر بود.

انتظار، ما را قدردان می‌ساخت.

وقتی چیزی آسان به دست نمی‌آمد، ارزشش دوچندان می‌شد.

 

اما امروز چه؟

 

امروز همه‌چیز «فوری» شده است:

 

غذاهای آماده در چند دقیقه

 

پیام‌ها و تماس‌ها در لحظه

 

عکس‌ها بی‌درنگ ویرایش‌شده و در دسترس

 

خریدها تنها با یک کلیک

 

 

سرعت، ما را از لذت انتظار و طعم رسیدن محروم کرده است.

شاید همین است که کمتر کسی قدردان است.

 

تلنگر پایانی

 

گاهی باید در زندگی «مکث» کنیم، اجازه دهیم انتظار دوباره بخشی از تجربه‌مان شود.

چون زیبایی بسیاری از لحظه‌ها، در صبری است که برایشان خرج می‌کنیم.

 

 نظر دهید »

خوابی که همه نگرانی‌هایم برای جان رهبر انقلاب را از بین برد

25 مرداد 1404 توسط صفيه گرجي

خوابی که همه نگرانی‌هایم برای جان رهبر انقلاب را از بین برد

 

عزیزی نقل می‌کرد در بهشت زهرا (س) تهران بودم، پیرمرد باصفایی دیدم که با ادب خاصی بالای این مزار ایستاده و دعا می‌خونه، نگاهم بهش بود و مدّت‌ها که دور زدم دیدم دست به سینه هنوز بالای مزار هست، بعد پایان دعا و ذکر متوجه من شد. 

صِدام کرد و گفت: پسرم ازت می‌خوام هروقت اومدی برای این شهید فاتحه بخونی. گفتم چشم، می‌شه خواهش کنم دلیلش رو بگید.

گفت من سال‌ها بود بعد از فتنه۸۸ برای حضرت آقا و سلامتی جسمی و تعرض احتمالی به جان‌شان خیلی نگران بودم و اضطراب درونی داشتم، روزی شهیدی با همین شمایل به خوابم اومد و شماره ردیف و قطعه هم بهم گفت.

 

ازم پرسید چرا نگران آقای خامنه‌ای هستی؟! نگران نباش من خودم محافظش هستم. بار اوّل توجهی به خواب نکردم تا اینکه دوباره همان خواب تکرار شد، همان هفته پنجشنبه با حفظ کردن شماره ردیف و قطعه اومدم بهشت زهرا و دقیقاً همان چهره رو روی قبر دیدم، دیدم تو توضیحات شهید نوشته👇 

«محافظ رئیس جمهور محترم حجت الاسلام سید علی خامنه‌ای».

 

از اون موقع به بعد دیگه خوفی از تعرض به جان آقا ندارم و‌ در عوض مدام به این شهید سر می‌زنم و دعاگوش هستم، به هرکسی هم که بتونم میگم. شک نکنیم که عنایت الهی و نگاه شهدا کشور ما را از خطرات محافظت می‌کند.

 

 

 نظر دهید »

ناله‌ای که طاغوت را به زانو درآورد: درس تاریخ برای ظالمان

08 خرداد 1404 توسط صفيه گرجي

ناله‌ای که طاغوت را به زانو درآورد: درس تاریخ برای ظالمان

🔆اى خدا آيا خوابى ؟

فرعون فرمان داد، تا يك كاخ آسمان خراش براى او بسازند، دژخيمان ستمگر او هم مردم را از زن و مرد براى ساختن آن كاخ و بيگارى گرفته بودند، حتى زنهاى آبستن از اين فرمان استثناء نشده بودند.

يكى از زنان جوان كه آبستن بود، سنگى سنگين را براى آن ساختمان حمل مى كرد و چاره اى جز اين نداشت .

زيرا همه تحت كنترل ماءموران خونخوار بودند، اگر او از بردن آن سنگها شانه خالى مى كرد، زير تازيانه جلادان به هلاكت مى رسيد.

آن زن جوان در برابر چنين فشارى قرار گرفت و بار سنگين سنگ را همچنان حمل مى كرد، ولى ناگهان حالش منقلب شد و بچه اش سقط گرديد.

در اين تنگناى سخت از اعماق دل غمبارش ناله كرد و در حالى كه گريه گلويش را گرفته بود، گفت : اى خدا آيا خوابى ؟ آيا نمى بينى اين طاغوت زورگو با ما چه مى كند؟

چند ماهى از اين ماجرا نگذشت كه همين زن در كنار رود نيل نشسته بود كه ناگهان نعش فرعون را در روبروى خود ديد.

آن زن صداى هاتفى را شنيد كه به او گفت : هان اى زن ، ما در خواب نيستيم ما در كمين ستمگران مى باشيم .

📚حكايتهاى شنيدنى 3/52 - عشريه چهار سوقى ص 207.

تحلیل محتوایی داستان

1. نقشه دراماتیک روایت

   ستم سیستماتیک → فاجعه انسانی (سقط جنین) → ناله به درگاه الهی → انتقام الهی (مرگ فرعون) → پاسخ غیبی

2. نمادهای کلیدی 

   - 🏗️ کاخ آسمانخراش: نماد تکبر و ظلم ساختاری  

   - 🪨 سنگ سنگین: استعاره از بار ظلم بر دوش مستضعفان  

   - 🌊 رود نیل: محل تحقق وعده الهی (همانند غرق فرعون)

 

3.پیام‌های اصلی 

   - ✨ وعده الهی: «إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصَادِ» (همانا پروردگارت در کمینگاه است)  

   - ⚖️ عدالت الهی در اوج ناامیدی انسان‌ها  

   - 📯 هشدار درباره پیامدهای ستم به زنان و کودکان

نکته تفسیری

این روایت تاریخی یادآور آیه 46 سوره ابراهیم است: "وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآیَاتِنَا إِلَىٰ فِرْعَوْنَ وَ مَلَئِهِ فَقَالَ إِنِّی رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِینَ"؛ ما موسی را با معجزات خود به سوی فرعون و اطرافیانش فرستادیم، پس گفت: من فرستاده پروردگار جهانیانم.

که نشان می‌دهد نجات مستضعفان، وعده حتمی الهی است.

 

 نظر دهید »

وقتی شیطان از غضب الهی بیشتر از تو می‌ترسد

08 خرداد 1404 توسط صفيه گرجي

میگن شیطان با بنده ای همسفر شد

موقع نماز صبح بنده نماز نخوند •

موقع ظهر و عصرهم نماز نخوند•

موقع مغرب و عشاء رسید بازم بنده نماز بجای نیاورد•

•موقع خواب شیطان به بنده گفت: 

من با تو زیر یک سقف نمیخوابم چون پنج وقت موقع نماز شد و تو یک نماز نخوندی میترسم غضبی از آسمان براین سقف نازل بشه که من هم با تو شامل بشم

بنده گفت تو شیطانی و من بنده خدا…چطور غضب بر من نازل بشه؟

تحلیل محتوایی داستان 

1. نقش معکوس شیطان  

   - شیطان به جای وسوسه، نقش “هشداردهنده” پیدا می‌کند (نقض کلیشه)  

   - نمادِ “وجدان بیدار” در وجود انسان گناهکار  

2. پیام کلیدی

   - 🔺 سجده‌گریزی انسان > نافرمانی شیطان: تاکید بر سنگینی گناه ترک نماز  

   - ⏳ فلسفه زمان‌های نماز: ارتباط پنج وعده نماز با نظم الهی  

   - ⚖️ معیار قیامت: سجده‌های ترک‌شده محور محاسبه  

3. صناعات ادبی  

   - تشخیص: شیطان با منطق انسانی سخن می‌گوید  

   - مفارقت: همسفری شیطان و انسان با پایان نامتعارف  

   - اغراق هنری: “تو از من بدتری” برای ایجاد شوک معنوی  

 

شیطان درجواب گفت :

من فقط یک سجده اونم به بنده خدا نکردم از بهشت رانده شدم و تا روز قیامت لعن شدم در صورتیکه تو از صبح تا حالا باید چند سجده به خالق میکردی و نکردی وای به حال تو که از من بدتری؟؟؟؟

   

 

 

 نظر دهید »

زمزمه‌های خدا یا پاره‌آجرهای زندگی؟

08 خرداد 1404 توسط صفيه گرجي

#داستانک

مردی ثروتمند در اتومبیل و گران قیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی می گذشت .

❄️ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان، یک پسر بچه پاره آجری به سمت او پرتاب کرد. پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد. مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه زیادی دیده است. به طرف پسرک رفت تا او را به سختی تنبیه کند.

🌟پسرک گریان، با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پیاده رو، جایی که برادر فلجش از روی صندلی چرخدار به زمین افتاده بود جلب کند.

🌟پسرک گفت :

اینجا خیابان خلوتی است و به ندرت کسی از آن عبور می کند. هر چه منتظر ایستادم و از رانندگان کمک خواستم، کسی توجه نکرد. برادر بزرگم از روی صندلی چرخدارش به زمین افتاده و من زور کافی برای بلند کردنش ندارم، برای اینکه شما را متوقف کتم، ناچار شدم از این پاره آجر استفاده کنم!

❄️مرد متاثر شد و به فکر فرو رفت… برادر پسرک را روی صندلی اش نشاند، سوار ماشینش شد و به راه افتاد.

🎯در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنید که دیگران مجبور شوند برای جلب توجه شما، پاره آجر به طرفتان پرتاب کنند! 

🎯خدا در روح ما زمزمه می کند و با قلب ما حرف می زند. اما بعضی اوقات زمانی که ما وقت نداریم گوش کنیم، او مجبور می شود پاره آجری به سمت ما پرتاب کند!

تحلیل داستانک

1. زبان نمادین داستان  

   - آجر: نماد هشدارهای زندگی برای توقف و تأمل  

   - صندلی چرخدار: نشانگر آسیب‌پذیری انسان‌ها  

   - سرعت بالای ماشین: استعاره از زندگی شتابزده  

2. پیام‌های کلیدی داستان 

   -  هشدار درباره بی‌توجهی به نیازمندان  

   -  ضرورت “کُند کردن” در زندگی ماشینی  

  -  خداوند از راه‌های غیرمنتظره ما را هدایت می‌کند  

3. نقشه احساسی داستان  

   خشم → کنجکاوی → همدلی → پشیمانی → درس‌گیری  

 

  

 

 نظر دهید »

هشدار استاد حکیم: فرار از واقعیت‌های زندگی

05 خرداد 1404 توسط صفيه گرجي

 فرار از زندگی 

استاد گفت:….خوب به مکالمات بین کودکان گوش کن.مکالمات بین کودکان به این صورت بود

-الان نوبت من است که فرار کنم و تو باید دنبال من بدوی.

استاد ادامه داد:همانطور که شنیدی تمام این کودکان طالب آن بودند که از دست دیگری فرار کنند. انسان نیز این گونه است.او هیچگاه حاضر نیست با شرایط موجود رو به رو شود و دائم در تلاش است از حقایق و واقعیات زندگی خود فرار کند و هرگز کاری برای بهبود زندگی خود انجام نمی دهد.

تو از من خواستی یکی از مهم ترین ویزگی های انسان را برای تو بگویم و من آن را در چند کلام خلاصه میکنم:تلاش برای فرار از زندگی.

توضیح تحلیل متن

این داستان کوتاه با نگاهی روان‌شناختی-اخلاقی، به یکی از ضعف‌های رایج انسان‌ها اشاره می‌کند:  

- تمایل به فرار از واقعیت به جای مواجهه سازنده با مشکلات و تلاش برای بهبود شرایط.  

- تشبیه رفتار انسان‌های ناپخته به بازی کودکان که مدام می‌خواهند از «تعقیب شدن» یا «تعقیب کردن» بگریزند، بدون آنکه مسئولیت زندگی خود را بپذیرند.  

 نظر دهید »

درس‌هایی از خواجه نصیرالدین طوسی برای رهبری و رشد ملی

02 خرداد 1404 توسط صفيه گرجي

خواجه نصیر الدین توسی در ابتدای وزارت خویش بود که تعدادی از نزدیکان بدو گفتند: ایران مدیری همچون شما نداشته و تاریخ همچون شما کمتر به یاد دارد.

یکی از آنها گفت: نام همشهری شما خواجه نظام الملک توسی هم به اندازه نام شما بلند نبود.

 

خواجه نصیر سر به زیر افکنده و گفت: خواجه نظام الملک باعث فخر و شکوه ایران بود. آموخته های من برآیند تلاشهای انسانهای والا مقامی همچون اوست.

حرف خواجه به جماعت فهماند که او اهل مبالغه و پذیرش حرف بی پایه و اساس نیست.

ارد بزرگ اندیشمند فرزانه کشورمان می گوید: “شایستگان بالندگی و رشد خود را در نابودی چهره دیگران نمی بینند.”

شاید اگر خواجه نصیر الدین طوسی هم به آن سخنان اعتنا می نمود هیچگاه نمی توانست گامهای بلندی در جهت استقلال و رشد میهنمان بردارد.

فروتنی در رهبری: خواجه نصیرالدین طوسی با وجود جایگاه بلندش، از پذیرش تعریف‌های اغراق‌آمیز خودداری می‌کند و به جای آن، نقش پیشینیان مانند خواجه نظام‌الملک را پررنگ می‌سازد.  

۲. تقدیر از پیشکسوتان: او یادآور می‌شود که دانش و موفقیتش نتیجه تلاش انسان‌های بزرگ پیش از اوست.  

۳. رد مبالغه و چاپلوسی: واکنش خواجه نشان می‌دهد که او به حرف‌های بی‌اساس و تملق‌آمیز اعتنا نمی‌کند.  

۴. ارتباط با اندیشه ارد بزرگ: جمله ارد بزرگ درباره رشد شایستگان بدون نابودی دیگران، همسو با رفتار خواجه نصیر است.  

۵. تأثیر فروتنی بر پیشرفت ملی: اگر خواجه نصیر به حرف‌های اطرافیانش گوش می‌داد، شاید نمی‌توانست گام‌های بلند برای استقلال ایران بردارد.  

۶. اهمیت الگوهای اخلاقی: خواجه نظام‌الملک به عنوان نمادی از شکوه ایران معرفی می‌شود و خواجه نصیر خود را ادامه‌دهنده راه او می‌داند.  

 نظر دهید »

راز آزادی در بندگی؛ وقتی تسلیم، کلید رهایی می‌شود

02 خرداد 1404 توسط صفيه گرجي

راز آزادی در بندگی؛ وقتی تسلیم، کلید رهایی می‌شود 

روزی شخصی در کوچه ای می گذشت، ناگهان غلامی را دید. از اینکه چشم بر زمین دوخته خوشحال شد و قصد خریدنش را کرد. از او پرسید می توانم تو را به غلامی برگزینم؟

گفت:آری.

گفت: نامت چیست؟

گفت: هرچه تو بگویی. گفت: از کجا آمده ای؟ گفت: هر کجا که تو بخواهی. گفت: چه کار می کنی؟ گفت: هر چه تو بگویی.

ناگهان صاحب به گریه افتاد و گفت: ما نیز باید برای صاحبمان (خدا) اینگونه باشیم و رو به غلام کرد گفت: تو آزادی.

برداشت از داستان

این داستان نمادین، مفهوم بندگی مطلق در برابر خداوند و پیوند آن با آزادی معنوی را بررسی میکند. غلام با پاسخهای تسلیم آمیز و بی‌ چون و چرا به سؤالات ارباب، نمادی از انسان کامل در عرفان اسلامی است که ارادهاش را به‌طور کامل به خداوند سپرده است.

ارباب با درک این حقیقت که انسان باید در برابر پروردگار اینگونه تسلیم باشد، به اشتباه خود در مالکیتِ بنده پی میبرد و او را آزاد میکند. این روایت، بر دوگانۀ ظاهریِ “بندگی و آزادی” تأکید دارد و نشان می‌دهد که تسلیمِ مطلق در برابر خداوند، نهتنها اسارت نیست، بلکه راه رهایی از قیدِ خودخواهیهاست. این مفهوم با آیاتی چون «إِنَّ صَلَاتِی وَ نُسُکِی وَ مَحْیَایَ وَ مَمَاتِی لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ» (انعام: ۱۶۲) همسو است.

 

 نظر دهید »

گمانِ بد و عبرتِ الهی؛ هنگامی که چشمِ دل کور میشود

02 خرداد 1404 توسط صفيه گرجي

گمانِ بد و عبرتِ الهی؛ هنگامی که چشمِ دل کور میشود

هیزم شکن صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده.

شک کرد که همسایه اش آن را دزدیده باشد. برای همین تمام روز او را زیر نظر گرفت.

متوجه شد همسایه اش در دزدی مهارت دارد. مثل یک دزد راه می رود. مثل دزدی که می خواهد چیزی را پنهان کند پچ پچ می کند. آن قدر از شکش مطمئن شد که تصمیم گرفت به خانه برگردد لباسش را عوض کند و نزد قاضی برود.

 

اما همین که وارد خانه شد تبرش را پیدا کرد. زنش آن را جا به جا کرده بود.

مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه را زیر نظر گرفت و دریافت که او مثل یک آدم شریف راه می رود حرف می زند و رفتار می کند.

تحلیل داستان

این داستان نمادین، به موضوع ظن و پیشداوری و پیامدهای اخلاقیِ قضاوت شتابزده می‌پردازد. هیزمشکن با گمانِ بیاساس، رفتار همسایه را تحریفشده تفسیر میکند، اما با یافتن تبر، به اشتباه خود پی میبرد و نگاهش به واقعیت تغییر میکند. این روایت، تأکیدی است بر اهمیتِ بررسی واقعیت‌ها پیش از قضاوت، پرهیز از سوءظن، و اصلاح نیت که در آموزههای دینی نیز سفارش شده است.

 

 نظر دهید »

کنترل نگاه رضایت در زندگی

26 اردیبهشت 1404 توسط صفيه گرجي

درس حکیم: راز رضایت در زندگی، کنترل نگاه

جوانی به حکیمی گفت: «وقتی همسرم را انتخاب کردم، در نظرم طوری بود که گویا خداوند مانندش را در دنیا نیافریده است. وقتی نامزد شدیم، بسیاری را دیدم که مثل او بودند. وقتی ازدواج کردیم، خیلی‌ها را از او زیباتر یافتم. چند سالی را که را با هم زندگی کردیم، دریافتم که همه زن‌ها از همسرم بهتراند.»

حکیم گفت: «آیا دوست داری بدانی از همه این‌ها تلخ‌تر ون ناگوارتر چیست؟» جوان گفت: «آری.» حکیم گفت: «اگر با تمام زن‌های دنیا ازدواج کنی، احساس خواهی کرد که سگ‌های ولگرد محله شما از آن‌ها زیباترند.» جوان با تعجب پرسید: «چرا چنین سخنی می‌گویی؟»

حکیم گفت: «چون مشکل در همسر تو نیست. مشکل اینجا است که وقتی انسان قلبی طمع‌کار و چشمانی هیز داشته باشد و از شرم خداوند خالی باشد، محال است که چشمانش را به جز خاک گور چیزی دیگر پر کند. آیا دوست داری دوباره همسرت زیباترین زن دنیا باشد؟»جوان گفت: «آری.»

حکیم گفت: «مراقب چشمانت باش.»

تحلیل داستان  

جوانی که روزی همسرش را «بی‌نظیر» می‌پنداشت، به مرور با مقایسه‌های پی درپی، او را در میان دیگران گم کرد. پاسخ حکیم به او دو نکته اساسی را روشن می‌کند:  

۱. مشکلِ ریشه‌ای 

   - طمع و نگاه هیزِ جوان، مانند آفتی است که زیبایی‌های موجود را نابود می‌کند.  

   - همان‌طور که امام علی(ع) می‌فرماید: «مَنْ طَمِعَ أَعْمَاهُ»هرکه طمع کند، کور شود  

   

۲. راه حل  

   - مراقبت از نگاه و قلب:کنترل نگاه به دیگران و تمرکز بر ارزش‌های واقعی رابطه، تنها راه بازگرداندن شکوه عشق است.  

نکات داستان 

- قناعت، کلید آرامش  

  قرآن می‌فرماید: «وَلا تَمُدَّنَ عَیْنَیْکَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِنْهُمْ» (نگاهت را به آنچه به دیگران داده‌ایم میفکن!) (حجر:۸۸).  

  مقایسه، سمّ آرامش است!  

-وفاداری، هنرِ قدردانی 

  امام صادق(ع): «مَنْ لَمْ یَرْضَ بِمَا قَسَمَ اللَّهُ لَهُ فَقَدْ تَعَرَّضَ لِسَخَطِ اللَّهِ» (هرکس به آنچه خدا برایش مقدر کرده راضی نباشد، خود را در معرض خشم خدا قرار داده است).  

 

- توهمِ «بهتر» همیشه وجود دارد

  اگر دنبال «کامل‌ترین» بگردی، حتی گل‌های بهشت را هم ناقص می‌بینی!  

 

راهکارهای عملی

۱. حذف مقایسه

   - به جای نگاه به دیگران، انرژی‌ات را بر بهبود رابطه با همسرت متمرکز کن.  

   

۲. تکنیک «لیست قدردانی »

   - هر روز سه ویژگی مثبت همسرت را یادداشت کن و قدردان آنها باش.  

 

 

 نظر دهید »

حیلهٔ دزدان: فریبی به رنگ طلا

23 اردیبهشت 1404 توسط صفيه گرجي

گویند مردی وارد مسجدی شد تا کمی استراحت کند…

 

کفش‌هایش را گذاشت زیر سرش و خوابید. 

طولی نکشید که دو نفر وارد مسجد شدند. یکی از آن دو نفر گفت: طلاها را بگذاریم پشت منبر… آن یکی گفت: نه !

گویا آن مرد نخوابیده و وقتی ما برویم طلاها را بر میدارد.

گفتند: امتحانش میکنیم کفش‌هایش را از زیر سرش برمیداریم اگر بیدار باشد معلوم میشود.

مرد که حرفای آن‌ها را شنیده بود خودش را بخواب زد. 

آن دو، کفش‌هایش را برداشتند و مرد هیچ واکنشی نشان نداد.

گفتند پس حتما خواب است طلاها را بگذاریم پشت منبر…

بعد از رفتن آن دو فرد، مرد خوش باور بلند شد و رفت 

که جعبه طلای آن دو رو بردارد اما اثری از طلا نبود 

و متوجه شد که همه این حرفا برای این بوده 

که در عین بیداری کفش‌هایش را بدزدند…!

 نکات

دزد فرقی نمیکند که چه بدزدد گاهی به اسم سرگرمی وقت و جوانی و ایمان ما را می‌دزدد نکات داستان 

- طمع و غفلت: مرد با طمع یافتن “طلای دروغین"، حتی هوشیاری خود را نیز از دست می‌دهد.  

- آزمون انسان:گاهی آزمون‌های زندگی در قالب امور پیش‌پاافتاده پنهان است.  

- نقاب نیکوکاری: دزدان با طراحی نقشه‌ای هوشمندانه، خود را در قالب افرادی معتمد نشان می‌دهند.  

این روایت می‌تواند محملی برای بحث دربارهٔ “هوشیاری در برابر فریب"، “رابطهٔ طمع و غفلت"، و “مسئولیت‌پذیری در حفظ اموال شخصی” در جوامع دینی باشد.

 نظر دهید »

سرنوشت باز شاهانه و نادانی پیرزن

21 اردیبهشت 1404 توسط صفيه گرجي

حکایت “باز” پادشاه و پیرزن جاهل

روزي “باز” پادشاهي از قصر شاهانه فرار کرد و به خانه پيرزن فرتوتي که مشغول پختن نان بود روي آورد.

پيرزن که آن باز زيبا را ديد فورا پاهاي حيوان را بست، بالهايش را کوتاه کرد، ناخنهايش را بريد و کاه را به عنوان غذا جلوي او گذاشت.

سپس شروع کرد به دلسوزي براي حيوان و گفت:

اي حيوان بيچاره! تو در دست مردم ناشايست گرفتار بودي که ناخنهاي تو را رها کردند که تا اين اندازه دراز شده است؟

مهر جاهل را چنين دان اي رفيق

کژ رود جاهل هميشه در طريق

پادشاه تا آخر روز در جستجوي باز خويش ميگشت تا گذارش به خانه محقر پيرزن افتاد و باز زيبا را در ميان گرد و غبار و دود مشاهده کرد.

با ديدن اين منظره شروع به ناله و گريستن کرد و گفت: اين است سزاي مثل تو حيواني که از قصر پادشاهي به خانه محقر پيرزني فرار کند.

هست دنيا جاهل و جاهل پرست

عاقل آن باشد که زين جاهل بِرَست

 نظر دهید »

ماجرای ﺳﻨﮓ ﻗﺒﺮ آیت ﺍﻟﻠﻪ ﺑﻬﺠﺖ رحمه الله علیه

21 اردیبهشت 1404 توسط صفيه گرجي

ماجرای ﺳﻨﮓ ﻗﺒﺮ آیت ﺍﻟﻠﻪ ﺑﻬﺠﺖ رحمه الله علیه

ﭘﺴﺮ ﺑﺰﺭﮔﺸﻮﻥ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ:

ﺑﻌﺪ ﻓﻮﺕ “آﯾﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﻬﺠﺖ” ﺳﻨﮓ ﺗﺮﺍﺵ ﻫﺎ ﯾﻪ ﺳﻨﮓ ﻗﺒﺮ ﺑﺮﺍﯼ آﯾﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﻬﺠﺖ ﻣﯽ ﺳﺎﺯﻥ ﺭﻭﯼ ﯾﻪ ﺳﻨﮓ ﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴﻦ آﯾﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﻌﻈﻤﯽ ﺳﻨﮓ ﺗﺮﮎ میخوﺭﻩ ﺭﻭﯼ ﯾﻪ ﺳﻨﮓ ﺩﯾﮕﻪ مینوﯾﺴﻦ ﻣﺮﺟﻊ ﺗﻘﻠﯿﺪ آﯾﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﺎﺯ ﺳﻨﮓ ﺗﺮﮎ ﺑﺮ ﻣﯽ ﺩﺍﺭﻩ

ﺧﻼﺻﻪ ﻫﺮ ﭼﯽ ﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴﻦ ﺭﻭﯼ ﺳﻨﮓ ﺗﺮﮎ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﻩ ﭘﯿﺶ ﭘﺴﺮ ﺍﺭﺷﺪ آﯾﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﻬﺠﺖ میرﻥ ﻭ ﺳﻮﺍﻝ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﭼﯽ ﺑﻨﻮﯾﺴﯿﻢ ﭘﺴﺮ ﺍﺭﺷﺪﺷﻮﻥ ﻧﻘﻞ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﭘﺪﺭﻡ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻓﻮﺗﺶ ﻭﺻﯿﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺭﻭﯼ ﺳﻨﮓ ﻗﺒﺮﺵ ﻓﻘﻂ ﺑﻨﻮﯾﺴﻨﺪ《ﺍﻟﻌﺒﺪ》ﭼﻮﻥ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭﺷﻮﻥ ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﯽ آﯾﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﻣﺮﺟﻊ ﺗﻘﻠﯿﺪ ﺑﻮﺩﻥ ﻧﺒﻮﺩ ، ﻋﺒﺪ ﺧﺪﺍ ﺑﻮﺩﻥ.

 

 

 نظر دهید »

اتاق آینه های زندگی

14 اردیبهشت 1404 توسط صفيه گرجي

روزی پادشاهی قصرش را با اتاقی پر از آینه‌های بینهایت آراست. سگی ولگرد که وارد شد، با دیدن انعکاس خشمش، پارس کرد و خود را نابود ساخت. اما انسان خردمند، با لبخند و آرامش، اتاق را از نور و محبت پر کرد

دنیا آینه‌ای است که خشم یا مهربانیِ درونت را بازمی‌تاباند. 

- واکنش تو به مشکلات، سرنوشتت را می‌سازد، نه خودِ مشکلات 

- خودشناسی، سلاح تو در برابر هر تصویرِ ترسناکِ بیرونی است.

۱. «خودت را بشناس؛ دنیا را تغییر بده!»  

۲. «آینه‌ها دروغ نمی‌گویند؛ فقط راویِ درونِ تو هستند.»  

۳. «با انرژی مثبت، جهنم را هم به بهشت تبدیل کن!»  

اما کل داستان 

 داستان پادشاه و آینه شکسته: شناخت از درون 

 

روزی یه پادشاه قدرتمند تصمیم گرفت زیباترین و شگفت‌انگیزترین قصر دنیا رو بسازه. اون به بهترین معمارها و طراح‌ها دستور داد که قصر رو با طلا و سنگ‌های قیمتی تزئین کنن. اما یه اتاق رو به‌خصوص به شکلی خاص طراحی کرد: اتاق آینه‌ها.

تمام دیوارهای این اتاق رو با آینه‌های شفاف و بزرگ پوشوندن. هرکسی که وارد اتاق می‌شد، تصویر خودش رو از صدها زاویه مختلف می‌دید.  

یه روز، یه سگ ولگرد به قصر راه پیدا کرد و وارد اتاق آینه‌ها شد. 

سگ با تعجب به صدها تصویر از خودش نگاه کرد و تصور کرد که تعداد زیادی سگ دشمن اطرافش هستن. از ترس شروع کرد به غرش کردن و پارس کردن به آینه‌ها.  

اما هرچی بیشتر پارس می‌کرد، تصاویر توی آینه هم به نظر می‌رسید بیشتر بهش حمله می‌کنن. سگ اون‌قدر پارس کرد و به خودش فشار آورد که در نهایت از خستگی و استرس توی همون اتاق از پا افتاد. 

چند روز بعد، یه انسان دانا وارد اتاق شد. اون به آینه‌ها نگاه کرد، لبخند زد و با آرامش به تصویر خودش احترام گذاشت. ناگهان اتاق پر از تصویر لبخندهای زیبا و انرژی مثبت شد. 

 

 

 نظر دهید »

اشکِ امام و شکوفه‌های حمد

12 اردیبهشت 1404 توسط صفيه گرجي

 

 

بادِ ملایمِ صبحگاهی، برگهای خشکِ نخلها را بر کوچه‌های خاکی مدینه می‌رقصند. آوازِ گنجشک‌ها با نجوای آبِ قنات درهم می‌آموخت و مدرسه‌ی کوچکِ محله، آرام زیر آفتابِ نیم‌روز میدرخشید. معلم، مردی سالخورده با عبایی سپید، بر حصیری کهنه نشسته بود و انگشتانش بر مُهرِ کهنه‌ای می‌لرزید. صدایش چون آبِ زمزم، نرم و پُرقدرت در فضای کلاس میپیچید: «الْـحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِينَ…».  

آری،معلم با صدای قشنگی می‌خواند: الْـحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِينَ.

 

🔸بچه‌ها یکی در میان آیه را تکرار کردند و حفظ شدند.

 

🔸کم‌کم ظهر شده بود و بچه‌ها به خانه ‌رفتند.

 

🔸پسر روبه‌روی امام حسین (علیه‌السلام) ایستاد و گفت: پدر، معلممان امروز یک آیه به ما یاد داده: الْـحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِينَ.

 

🔸امام لبخندی زد، اشک در چشمانش حلقه زد و پسر را در آغوش گرفت و هدیه‌های زیادی برای معلم پسر فرستاد.

 

🔸یکی از اطرافیان رو به امام کرد و گفت: چطور این همه پاداش به معلم فرزندتان برای آموزش یک آیه داده‌اید؟!

 

🔸حضرت فرمود: چگونه برابری می‌کند آنچه که من هدیه دادم با ارزش آنچه که او به پسرم آموخته است؟

 

 

 نظر دهید »

آش نخورده دهن سوخته

19 مرداد 1403 توسط صفيه گرجي

آش نخورده و دهن سوخته

 

روزی مردی به خانه یکی از آشنایان خود رفت.

صاحبخانه برای او کاسه‌ای آش داغ آورد.

میهمان هنوز دست به کاسه آش نبرده بود که دندانش بشدت درد گرفت و دستش را روی دهان خود گذاشت.

صاحبخانه به خیال آنکه او از آن آش داغ خورده و دهانش سوخته است،

گفت صبر می‌کردی تا آش کمی سرد می‌شد و بعد میخوردی تا دهنت نسوزه !

 

میهمان که هم از درد دندان رنج می‌برد و هم از حرف صاحبخانه شرمگین شده بود،

گفت: بله، آش نخورده و دهن سوخته!

 

 

 

 نظر دهید »

پا را به اندازه گلیم خود دراز کن

18 مرداد 1403 توسط صفيه گرجي

پا را به اندازه گلیم خود دراز کن. 

 

✍روزی شاه عباس از راهی می گذشت. درویشی را دید که روی گلیم خود خوابیده است و چنان خود را جمع کرده که به اندازه ی گلیم خود درآمده.

شاه دستور داد یک مشت سکه به درویش دادند.

🔹درویش شرح ماجرا را برای دوستان خود گفت. در میان آن جمع درویشی بود که به فکر افتاد او هم از انعام شاه نصیبی ببرد،به این امید سر راه شاه پوست تخت خود را پهن کرد و به انتظار بازگشت شاه نشست.

🔸وقتی که مرکب شاه از دور پیدا شد، روی پوست خوابید و برای اینکه نظر شاه را جلب کند، هریک از دست ها و پاهای خود را به طرفی دراز کرد بطوری که نصف بدنش روی زمین بود.

در این حال شاه به او رسید و او را دید و فرمان داد تا آن قسمت از دست و پای درویش را که از گلیم بیرون مانده بود قطع کنند.

🔹یکی از نزدیکان شاه از او سوال کرد که :

شما در رفتن درویشی را در یک مکان خفته دیدید و به او انعام دادید. امادر بازگشت درویش دیگری را خفته دیدید سیاست فرمودید،

چه سری در این کار هست ؟

🔸"شاه گفت :

درویش اولی پای خود را به اندازه ی گلیم خود دراز کرده بود اما درویش دومی پایش را از گلیمش بیشتر دراز کرده بود.

 

 

 نظر دهید »

پند پدرانه

18 مرداد 1403 توسط صفيه گرجي

🚨پند یک پدر پیر روی تخت بیمارستان 

درحال مرگ به فرزندش

 

✍منتظر هیچ دستی در هیچ جای 

این دنیا نباش و اشکهایت را 

با دستان خود پاک کن (همه رهگذرند)

 

🔸زبان استخوانی ندارد ولی اینقدر 

قوی هست که بتواند به راحتی 

قلبی را بشکند. (مراقب حرفهایت باش)

 

🔹به کسانی که پشت سرت حرف میزنند 

بی اعتنا باش آنها جایشان همانجاست 

دقیقا پشت سرت (گذشت داشته باش)

 

🔸گاهی خداوند برای حفاظت از تو 

کسی یا چیزی را از تو میگیرد 

اصرار به برگشتنش نکن 

پشیمان خواهی شد 

خداوند وجود دارد

پس حکمتش را قبول کن

 

🔹عمر من 80 ساله ولی مثل 8 دقیقه گذشت.

و داره به پایان میرسه 

تو این دقیقه های کم

کسی را از دست خودت ناراحت نکن. 

 

🔸قبل از اینکه سرت را بالا ببری 

و نداشته هات را به پیش خدا گلایه کنی 

نظری به پایین بینداز 

و داشته هات را شاکر باش…

 

انسان بزرگ نمیشود جز به وسیله ی فكرش!

 

 

 نظر دهید »

حکایتی از گلستان

18 مرداد 1403 توسط صفيه گرجي

#حکایت 

 

با طایفه دانشمندان در جامع دمشق بحثی همی‌کردم که جوانی در آمد و گفت درین میان کسی هست که زبان پارسی بداند؟ غالب اشارت به من کردند. گفتمش خیرست گفت پیری صد و پنجاه ساله در حالت نزعست و به زبان عجم چیزی همی‌گوید و مفهوم ما نمیگردد گر به کرم رنجه شوی مزد یابی، باشد که وصیتی همی‌کند. چون به بالینش فراز شدم این میگفت

 

دریغا که بر خوان الوان عمر

دمی خورده بودیم و گفتند بس

 

معانی این سخن را به عربی با شامیان همی‌گفتم و تعجب همی‌کردند از عمر دراز و تاسف او همچنان بر حیات دنیا. گفتم چگونه‌ای درین حالت؟ گفت: چه گویم؟

 

ندیده‌ای که چه سختی همی‌رسد به کسی

که از دهانش به در میکنند دندانی

 

قیاس کن که چه حالت بود در آن ساعت

که از وجود عزیزش بدر رود جانى

 

گفتم تصور مرگ از خیال خود بدر کن وهم را بر طبیعت مستولی مگردان که فیلسوفان یونان گفته‌اند مزاج ارچه مستقیم بود اعتماد بقا را نشاید و مرض گرچه هایل دلالت کلی بر هلاک نکند. اگر فرمایی طبیبی را بخوانم تا معالجت کند. دیده بر کرد و بخندید و گفت

 

دست بر هم زند طبیب ظریف

چون حرف بیند اوفتاد حریف

 

خانه از پاى بند ویران است

خواجه در بند نقش ایوان است

 

 

منبع #گلستان

 

 نظر دهید »
آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          

فرهنگی

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • تربیت در نهج البلاغه
  • حدیث روز
  • معرفی منابع
  • سیاسی
  • شبهات
  • مناسبت روز
    • ماه رجب
  • معرفی بازی مدافعان حرم
  • #سردار
  • عاشقانه
  • زندگی ایده‌آل
  • قانون رهایی
  • دنیای نوجوانان
  • مدیریت زمان
  • سبک زندگی
  • #امام حسین_اربعین
  • حکایت
  • حکایت
  • دانستنی‌ها
  • ماه رجب
  • معرفی کتاب با موضوع قرآنی
  • معرفی کتاب با موضوع انقلاب اسلامی
  • کودک پروری
  • دلنوشته در مورد امام زمان
  • تفسیر قرآن
  • مقاله کوتاه
  • #ترفندهای_خانداری
  • بیانات رهبر
  • دعا
  • مناسبت روز در تقویم
  • امام زمان
  • دلنوشته
  • ضرب‌المثل
  • سخنان نویسندگان
  • #اخلاق_اسلامی
  • کلام قرآن
  • اعمال مخصوص
  • سخنان امام خمینی
  • نامه نمادین
  • برگی از تاریخ
  • #به_عشق_مولا_علی
  • سخن بزرگان
  • غدیر
  • روانشناسی
  • تورات
  • طنزانه
  • همسرانه
  • محرم و تهاجم
  • متن عرفانی، انگیزشی
  • مقتل خوانی
  • امام حسین
  • ولایت‌فقیه
  • شعر برای رهبری و کشور
  • حدیث، تفسیر حدیث،#به قلم خودم
  • قلم خودم
  • صحیفه سجادیه
  • سواد رسانه‌
  • تحلیل به قلم خودم
  • دلایل فاجعه کربلا
  • امام سجاد
  • شهادت
  • فقط خدا
  • عفاف و حجاب
  • بیداری از غفلت
  • مناسبت روز
  • عرفان‌های نوظهور
  • نماز آیات
  • امام حسن
  • خبر
  • ذکر
  • فقه
  • #حدیث قدسی
  • #سواد رسانه‌
  • تلنگر
  • بحث روز
  • آموزش
  • حضرت زهرا
  • مادر

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

نظرسنجی سریع

نظرسنجی # یافت نشد.

  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس