حیلهٔ دزدان: فریبی به رنگ طلا
گویند مردی وارد مسجدی شد تا کمی استراحت کند…
کفشهایش را گذاشت زیر سرش و خوابید.
طولی نکشید که دو نفر وارد مسجد شدند. یکی از آن دو نفر گفت: طلاها را بگذاریم پشت منبر… آن یکی گفت: نه !
گویا آن مرد نخوابیده و وقتی ما برویم طلاها را بر میدارد.
گفتند: امتحانش میکنیم کفشهایش را از زیر سرش برمیداریم اگر بیدار باشد معلوم میشود.
مرد که حرفای آنها را شنیده بود خودش را بخواب زد.
آن دو، کفشهایش را برداشتند و مرد هیچ واکنشی نشان نداد.
گفتند پس حتما خواب است طلاها را بگذاریم پشت منبر…
بعد از رفتن آن دو فرد، مرد خوش باور بلند شد و رفت
که جعبه طلای آن دو رو بردارد اما اثری از طلا نبود
و متوجه شد که همه این حرفا برای این بوده
که در عین بیداری کفشهایش را بدزدند…!
نکات
دزد فرقی نمیکند که چه بدزدد گاهی به اسم سرگرمی وقت و جوانی و ایمان ما را میدزدد نکات داستان
- طمع و غفلت: مرد با طمع یافتن “طلای دروغین"، حتی هوشیاری خود را نیز از دست میدهد.
- آزمون انسان:گاهی آزمونهای زندگی در قالب امور پیشپاافتاده پنهان است.
- نقاب نیکوکاری: دزدان با طراحی نقشهای هوشمندانه، خود را در قالب افرادی معتمد نشان میدهند.
این روایت میتواند محملی برای بحث دربارهٔ “هوشیاری در برابر فریب"، “رابطهٔ طمع و غفلت"، و “مسئولیتپذیری در حفظ اموال شخصی” در جوامع دینی باشد.