گمانِ بد و عبرتِ الهی؛ هنگامی که چشمِ دل کور میشود
گمانِ بد و عبرتِ الهی؛ هنگامی که چشمِ دل کور میشود
هیزم شکن صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده.
شک کرد که همسایه اش آن را دزدیده باشد. برای همین تمام روز او را زیر نظر گرفت.
متوجه شد همسایه اش در دزدی مهارت دارد. مثل یک دزد راه می رود. مثل دزدی که می خواهد چیزی را پنهان کند پچ پچ می کند. آن قدر از شکش مطمئن شد که تصمیم گرفت به خانه برگردد لباسش را عوض کند و نزد قاضی برود.
اما همین که وارد خانه شد تبرش را پیدا کرد. زنش آن را جا به جا کرده بود.
مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه را زیر نظر گرفت و دریافت که او مثل یک آدم شریف راه می رود حرف می زند و رفتار می کند.
تحلیل داستان
این داستان نمادین، به موضوع ظن و پیشداوری و پیامدهای اخلاقیِ قضاوت شتابزده میپردازد. هیزمشکن با گمانِ بیاساس، رفتار همسایه را تحریفشده تفسیر میکند، اما با یافتن تبر، به اشتباه خود پی میبرد و نگاهش به واقعیت تغییر میکند. این روایت، تأکیدی است بر اهمیتِ بررسی واقعیتها پیش از قضاوت، پرهیز از سوءظن، و اصلاح نیت که در آموزههای دینی نیز سفارش شده است.