اشکِ امام و شکوفههای حمد
بادِ ملایمِ صبحگاهی، برگهای خشکِ نخلها را بر کوچههای خاکی مدینه میرقصند. آوازِ گنجشکها با نجوای آبِ قنات درهم میآموخت و مدرسهی کوچکِ محله، آرام زیر آفتابِ نیمروز میدرخشید. معلم، مردی سالخورده با عبایی سپید، بر حصیری کهنه نشسته بود و انگشتانش بر مُهرِ کهنهای میلرزید. صدایش چون آبِ زمزم، نرم و پُرقدرت در فضای کلاس میپیچید: «الْـحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِينَ…».
آری،معلم با صدای قشنگی میخواند: الْـحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِينَ.
🔸بچهها یکی در میان آیه را تکرار کردند و حفظ شدند.
🔸کمکم ظهر شده بود و بچهها به خانه رفتند.
🔸پسر روبهروی امام حسین (علیهالسلام) ایستاد و گفت: پدر، معلممان امروز یک آیه به ما یاد داده: الْـحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِينَ.
🔸امام لبخندی زد، اشک در چشمانش حلقه زد و پسر را در آغوش گرفت و هدیههای زیادی برای معلم پسر فرستاد.
🔸یکی از اطرافیان رو به امام کرد و گفت: چطور این همه پاداش به معلم فرزندتان برای آموزش یک آیه دادهاید؟!
🔸حضرت فرمود: چگونه برابری میکند آنچه که من هدیه دادم با ارزش آنچه که او به پسرم آموخته است؟