حکایت جذاب، درسِ پرسشگری در دلِ معمای قفلشده
حکایت ، درسِ پرسشگری در دلِ معمای قفلشده
پادشاهی میخواست داناترین مرد سرزمین را به عنوان وزیر برگزیند. چهار فیلسوف نامآور را به قصر فراخواند و آنان را در تالاری سنگی محبوس کرد. شرط را چنین بیان کرد: «قفلی بر این در نهادهام که با معادلهای ریاضی گشوده میشود. تا حلش نکنید، درِ آزادی را نخواهید یافت. نخستین کسی که بیرون آید، وزیر من خواهد بود.»
پس از بسته شدن در، سه تن بیدرنگ مشغول شدند. بر دیوار، اعداد و نمادهایی مرموز نقش بسته بود. آنان کاغذها را پهن کردند، محاسبات پیچیده آغاز شد و صدای قلمها بر کاغذ، همچون شراری از ذهنهای مشتعل میخروشید. اما چهارمین مرد، در سکوتِ گوشهای نشست. چشمانش را بست و گویی به خوابی ژرف رفت! سه فیلسوف با تحقیر به او نگریستند: «دیوانهای که وقت را به بطالت میگذراند.»
ساعتی گذشت. ناگهان مردِ ساکت برخاست. بیهیچ محاسبهای به سوی در رفت. دستانش را بر لبههای سنگینِ در گذاشت و هل داد. در با نالهای آرام گشوده شد و او آزادانه بیرون رفت! سه تن حیران ماندند؛ هنوز مشغول کشف راز اعداد بودند که پادشاه با وزیر جدید بازگشت و گفت: «مسابقه پایان یافت. این مرد پاسخ را یافت!»
آنان فریاد زدند: این ناممکن است! او حتی قلم را هم برنداشت!
مرد پاسخ داد: من معادله را حل نکردم. فقط پرسیدم: آیا اصلاً قفلی وجود دارد؟ وقتی دیدم در، قفل نیست، پاسخ آشکار بود.
پادشاه تبسمی زد و گفت: راز در همین بود. شما چنان غرقِ حلِ مسائل ساختگی شدید که فراموش کردید نخستین پرسش را بپرسید: آیا مسئلهای واقعی است؟
برداشت از داستان
۱. خروج از دام «فرضیات نادرست»
- گاه زندگی، ما را در تالاری از مسائل پیچیده محبوس میکند. اما بسیاری از این قفلها، تنها سایهای از واقعیت هستند. کلید رهایی، نه در حلِ مسائلِ ساختگی، که در جسارتِ زیر سؤال بردنِ پرسشهاست.
- مثال امروزی: غرق شدن در نگرانیهایی مانند «چرا فلان شخص مرا دوست ندارد؟» بیآنکه ابتدا بپرسیم: آیا این نفرت واقعی است یا زادهٔ ذهنِ خودمان؟
۲. هوشیاری در برابر «توهمِ مشکل»
- سه فیلسوف نمادِ ذهنیتِ رایجِ جامعهاند: «هر مسئلهای راهحلی دارد، فقط کافی است سختتر کار کنی!» اما گاه مسئله، خودِ این باورِ اشتباه است.
- در کسبوکار، سیاست یا روابط، بسیاری از بنبستها با یک نگاه تازه (مثلِ پرسشِ «آیا این راهِ درست است؟») گشوده میشوند.
۳. قدرتِ سکوت و تأمل
- چهارمین مرد، با سکوتش به «فضای بینِ افکار» رسید. این همان هوشمندیِ درونگرایانه است که در هیاهوی عصر اطلاعات فراموش شده.
- در فرهنگِ شرق، این مفهوم با «ذِن» پیوند دارد: گاه پاسخها نه در فعالیتِ بیشتر، که در توقفِ ذهنِ پراضطراب نهفتهاند.
۴. درسِ بزرگ برای رهبران
- پادشاه به دنبالِ اندیشمندی بود که بتواند مسائلِ ساختگی را از واقعی تشخیص دهد. این همان مهارتی است که جهان امروز، در اوجِ پیچیدگیِ کاذب، بیش از هر زمان به آن نیاز دارد.
بزرگترین مانعِ حلِ مسئله، گاه خودِ باورِ وجودِ مسئله است. شجاعتِ پرسیدنِ آیا این دیوار واقعی است؟ میتواند دری باشد به سوی آزادی