مردی که همیشه نامرئی بود، روایتی از زندگی شهید سرلشکر حاجمحسن باقری
مردی که همیشه نامرئی بود، روایتی از زندگی شهید سرلشکر حاجمحسن باقری

آدمهایی که در سکوت عمل میکنند، بیهیاهو، بینام، اما پراثر. دشمن خیال میکند آنها را شکست داده، حتی جشن پیروزی میگیرد؛ اما در نقطهی اوج داستان، همان قهرمان پنهان از میان تاریکیها ظاهر میشود و همه چیز را تغییر میدهد.
✌️ حاجمحسن باقری یکی از همین قهرمانها بود؛ قهرمانی که نویسندهی زندگیاش خودش بود. از آن مردانی که نیازی به ساختن افسانه ندارند، چون زندگیشان خودِ داستان است.
🗓️ او در شهریور ۱۳۴۱ در دزفول به دنیا آمد؛ همان شهری که زیر باران موشکها هم، ایستادگی را معنا میکرد. نامش را «محمدرضا» گذاشتند، اما وقتی در خرداد ۱۴۰۴ در تهران به شهادت رسید، روی سنگ مزارش نوشتند:
«شهید حاجمحسن باقری» — نامی که برای دوستانش آشنا، و برای دشمنانش ناشناخته بود.
کودکی و نوجوانیاش را در کنار پدر گذراند؛ روزها در کشاورزی کمک میکرد و گاهی هم در ساختمانها بنایی میکرد. نوجوان که شد، زمزمههای انقلاب در کوچههای دزفول پیچیده بود، و او نمیتوانست بیتفاوت بماند. با آغاز جنگ تحمیلی، مسیر زندگیاش به سمت جبههها تغییر کرد.
در میدانهای نبرد، بیادعا جنگید، طرحریزی کرد، عملیاتها را مدیریت کرد، و همیشه پشت صحنهی پیروزیها بود. نه بهدنبال شهرت، که در پی انجام وظیفهای الهی.
آنهایی که او را میشناختند، میگفتند: محسن باقری اهل دیده شدن نبود؛ اما همه چیز را میدید.
سالها بعد، وقتی مأموریتهای امنیتی و دفاعی او آشکار شد، تازه بسیاری فهمیدند در پس آرامش چهرهاش، روحی بزرگ و مأموریتی سنگین پنهان بوده است.
او مردی بود که هیچوقت دنبال دیده شدن نرفت، چون باور داشت دیده شدن فقط از آنِ خداست.
شهید سرلشکر محمدرضا نصیرباغبان، همان «قهرمان نامرئی» داستان ایران است؛ مردی که حضورش را همه حس کردند، حتی اگر نامش را ندانستند. او یادآور این حقیقت است که قهرمانی، یعنی انجام دادن بدون ادعا.