ماجرای طنازی که هوش معلم را رو کرد
ماجرای طنازی که هوش معلم را رو کرد! 🔥
وکیلی چاه خود را به یک معلم فروخت، اما دو روز بعد با ادعای عجیبی برگشت:
«آقای معلم! چاه را فروختم، ولی آبش را نه! اگر میخواهی از آب استفاده کنی، باید پولش را بپردازی!» 💰
معلم با لبخندی آرام پاسخ داد:
«خوشاوقت آمدی! میخواستم بگویم آبِ خودت را از چاهِ من خارج کن، وگرنه از فردا باید اجارهبهای آب را بپردازی! چون اینجا ملکِ منه…» 🏡💦
وکیل از این جواب برافروخت و فریاد زد:
«من فقط شوخی کردم!» 😡
معلم خندید و گفت:
«یادت باشد… ما معلمها به امثالِ تو یاد دادیم که وکیل شوی! هنوز در برابرِ علم و خردِ ما، بچهای بیش نیستی…» 👶📖
این داستان طنز، نهتنها قدرتِ منطقِ معلمان، بلکه نقشِ بیبدیل آنان در پرورشِ نسلها را یادآوری میکند. ❤️
روز معلم پیشاپیش بر تمامی آموزگارانِ سختکوش و اندیشمندِ ایران زمین مبارک باد! 🌺✨