فقر؛ سکوی پرتاب نیست، سلول انفرادی روان است
گاهی هیچ اختلال روانی در کار نیست، فقط مساله بیپولی است.
بیپولی فقط نبود پول نیست؛ محرومیت از امکان انتخاب است.
وقتی پول نیست، جهان کوچک میشود، و در تنگنای آن، روان نیز شروع به تحلیل رفتن میکند.
در چنین وضعی، انسان نمیتواند «انتخاب کند» بلکه فقط «تاب میآورد». و تاب آوردنِ مداوم، همان چیزی است که دیر یا زود جانِ روان را فرسوده میسازد.
ما تنها از زخمهای دوران کودکی رنج نمیبریم؛ بلکه از شرایطی رنج میکشیم که اجازه نمیدهد زخمهایمان التیام یابند.
فقر یکی از همین شرایط است.
فقر روان را در وضعیت دفاعی مزمن قرار میدهد؛ حالتی شبیه به بقاء در میدان جنگ.
در این حالت، ذهن مدام میکوشد با کمترین منابع بیشترین تابآوری را نشان دهد:
تحملِ شغلی که خستهکننده است، ماندن در رابطهای که بیروح است، ادامه دادن زندگی در محیطی که امید را میبلعد.
بیپولی، ناخودآگاه را خاموش نمیکند، اما آن را به سمت بقاء سوق میدهد.
رؤیاها به جای اینکه روایتگر آرزوهای پنهان باشند، پر از اضطراب معاش میشوند. تخیل که روزی بال پرواز روان بود، حالا به تلهای بدل میشود که در آن انسان فقط به «چگونه زنده ماندن» فکر میکند.
در چنین وضعیتی، افسردگی تنها بیماری فردی نیست، بلکه محصول ساختاری است که انسان را در چرخهی بیپولی گرفتار کرده است.
اضطراب مزمن، بیخوابی، خشم فروخورده و بیحسی عاطفی، همگی نه نشانهٔ اختلال روانی، بلکه پاسخ طبیعی به شرایط غیرانسانیاند.
و این شاید یکی از بزرگترین نادیدهگرفتهشدههای جهان مدرن باشد:
اینکه سلامت روان، امتیازی طبقاتی است.
کسی که پول ندارد، نه تنها از امکانات درمان، تفریح و آموزش محروم است، بلکه از حقِ «آرام گرفتن ذهن» هم بیبهره میماند، از آن لحظههای ساده و نجاتبخش که آدم بتواند نفسی بکشد، در سکوتی امن فرو رود و نگران فردا نباشد.
مثل مادری که شبها بعد از دو شیفت کار، فقط پنج دقیقه روی مبل مینشیند، اما هنوز قبض برق و شهریه مدرسه بچهها را در ذهن مرور میکند.
بیپولی، اگر طولانی شود، به شکل بیرحمانهای روان را به اطاعت وامیدارد. کمکم انسان یاد میگیرد احساساتش را خاموش کند تا کمتر درد بکشد، رؤیاهایش را کوچک کند تا کمتر ناامید شود، و خودش را سرزنش کند تا کمتر از دنیا برنجد. و اینجا است که فقر از واقعیتی اقتصادی به فاجعهای روانی بدل میشود.
پس گاهی لازم است پیش از برچسب زدنِ “اختلال”، از خود بپرسیم:
آیا روان واقعاً بیمار است؟ یا فقط در جهانی بیرحم گرفتار شده است؟