حدیث


از طلبگی تا شهادت
فردا ششم دی سالروز شهادت حسین صبوحی است، ایشان در سال 1393 به همراه سرهنگ شهید هاشمی در اثر درگیری با اشرار و سارقان مسلحی که 14 سال تحت تعقیب بودند؛ در شهر گلپایگان مورد اصابت گلوله قرار گرفتن و به درجه رفیع شهادت نائل شدند.
خاطری از زبان دوستش
روز اوایل مهرماه 1392 دیدمش . اون روزا دنبال کارای سربازیم بودم و به هر دری میزدم تا خدمتم راحتتر بشه . گفتم حسین خوش به حالت سربازی که برا تو راحته . آموزشیت که به واسطه ی دوره ی تکمیل حذف میشه . طلبه هستی . تازه اونم طلبه ی حوزه ی آقای امام جمعه . بسیجی فعال هم که هستی . متاهلم که هستی .
خونوادتم که شناخته شده و مومن و انقلابی اند . دیگه چی میخوای ؟! می تونی بری دوره تبلیغ و اصلا پادگان نری ! پادگانم که بری با توجه به تمام مزایایی که داری یه پذیرش راحت می¬گیری و میای سپاه خوانسار . حسین اون روز پاسخی به من داد که تا به امروز هیچ وقت فراموشش نمی کنم !!! : ایمان جان من اگه بسیجی هستم اولا توفیق الهی بوده و دوما وظیفمه . برا وظیفه که آدم مزایا نمیگیره . طلبه بودنم هم باعث نمیشه من نرم سربازی واقعی و پادگان . منم دوست دارم و باید مثل تموم جوونای این سرزمین همون سختی و مشقت رو تحمل کنم . همون سختی که یه جوون ساده و بیکس روستایی می بینه من هم باید ببینم . باید آدم با مردم باشه و همراه مردم . نباید طوری راه برم و حرف بزنم که بقیه فکرکنند من و امثال من تافته ی جدا بافته ایم . من هنوز یک طلبه ساده هستم و هیچ گاه خودم رو در حد یک مبلغ عالم و عادل نمی بینم . اگه قانون این اجازه رو به سربازای متاهل داده که بیاند تو شهر خودشون خدمت کنند و اگه خدا خواست من میام اینجا و اگه خدا نخواست هرجا خودش اراده کرد من هم مطیعشم . اون روز نتونستم حرفهای حسین رو باور کنم چون از جنس اون و امثال اون نبودم ! با خودم گفتم با تمام مواردی که براش یادآوری کردم و مهمتر آشناییت هایی که به واسطه ی خودش و خونوادش با برخی مسوولین داخل و خارج شهرستان داره، حتما میاد سپاه خوانسار و حتما فردا میره دنبال پذیرشش ! اما وقتی شنیدم حسین دوره ی آموزشی رو در زابل و خارج از ارگان سپاه داره خدمت می کنه فهمیدم که برای پذیرشش تلاش نکرده هیچ ، تسلیم خواست معشوق خودش هم هست . حسین با نیت پاک و خلوصی که داشت در ادامه نه در خوانسار بلکه در شهری دیگر غیر از وطن خود یعنی گلپایگان ، اونم تو سخت ترین و خطرناک ترین جایی که می توانست باشه ، یعنی نیروی انتظامی مشغول خدمت شد . اونجا بود که فهمیدم چقدر دور هستم از بندگان واقعی خدا و امروز فهمیدم چرا حسین لذت راحتی ، منافع دنیوی و زندگی در وطن و در کنار خانواده و همسر خود و مزایای دنیوی را به راحتی پشت پا زد و فقط به پروردگار خودش فکر می کرد و به واقع تسلیم فرمان الهی بود.
“نگاه که #هرزه باشد، حجاب هم که داشته باشی… آنطور که میخواهد تو را تصور میکنید …
پس فکری به حال مغزهای هرزه کنیم؛ نه حجاب زنان.” ◀️◀️ پاسخ: آیا صحیح است بگوییم: دزد اگر #دزد باشد، قفل خوب آلمانی هم روی درب ببندی… باز به نحوی وارد خانه می شود… پس فکری به حال دزد های بکنیم. نه برای قفل کردن درب ها. واضح است که کاملا خلاف عقل سلیم است که درب خانهای را قفل نکنیم به این امید که دزدها را بتوان راضی کرد که دزدی نکنند. خداوند در قرآن میگوید: «قُل لِلمؤمِنینَ یغُضُّوا مِنْ اَبْصارِهِمْ وَ یَحفَظُوا فُرٌجَهُمْ» به مؤمنان بگو چشمان خود را فرو بندند و دامن خود را حفظ کنند [سوره نور، آیه 30]
اول میگوید چشم را کنترل کن و بعد میگوید حجاب را رعایت کن.
?پس اول باید چشمها کنترل شود
ماکه خود چله نشین تو شدیم آقاجان
این شب چله اگر از تو خبر شد یلداست
شبنشینی و کنار دگران خوب است اما
با تو و عشق تو گر جمله به سرشد یلداست

روباه در حادثهای دمش را از دست داد.
روباههای گله از او پرسیدند دمات چه شد؟ روباه دم بریده با حیلهگری گفت که خودم قطعاش کردم! همه با تعجب پرسیدند چرا؟ دم نداشتن بسیار بد است و اکنون زیباییت را از دست دادی. روباه گفت: خیر! حالا آزادم و سبک.
احساس راحتی میکنم! وقتی راه میروم فکر میکنم که دارم پرواز میکنم. یک روباه دیگر که بسیار ساده بود، رفت و دم خود را قطع کرد. چون درد شدیدی داشت و نمیتوانست تحمل کند، نزد روباه دم بریده رفت و گفت: تو که گفته بودی سبک شدهام و احساس راحتی میکنم. من که بسیار درد دارم!
دم بریده گفت: صدایش را در نیاور!
اگر نه تمام روز روباههای دیگر به ما میخندند! هر لحظه ابراز خشنودی کن و افتخار کن تا تعداد ما زیاد شود؛ والا تمام عمر مورد تمسخر دیگران قرار خواهیم گرفت… همان بود که تعداد دم بریدهها آنقدر زیاد شد که بعداً به روباههای دمدار میخندیدند و این حکایتی بسیار آشناست…
وقتی در یک جامعه افراد مفسد، دزدها اختلاسگر ها و خلافکارها زیاد میشوند آنگاه به افراد باشرف و باعزت میخندند. گاهی هم آنها را دیوانه میدانند و ناکارآمد تلقی می کنند.