نادیده گرفتن شیطان
یک گاو دریایی که در داخل آب دریا زندگی میکرد، شبی گوهر درخشانی از دریا بیرون آوردو کنار علفزاری گذارد و در شعاع نور آن گوهر، مشغول چریدن در صحرا گردید.
تاجری از آنجا میگذشت و آن گوهر تابان را دید. او از غفلت و دوری گاو، استفاده کرد و با گل روی آن گوهر را پوشانید و در نتیجه هوای اطراف آن گوهر، تاریک گردید. سپس تاجر بالای درختی رفت خود را پشت برگهای آن، پنهان ساخت.
گاو خود را در تاریکی یافت، و هراسان به سوی دشمن آمد.
او را نیافت به طرف گوهر رفت ولی گوهر را ندید بلکه گل دید و از آن دور شد.
شیطان که به آدم برتری جست و با او دشمنی نمود، همچون آن گاو بود که گوهر را ندید و تنها گل را دید.
خطاب« اَهبِطُوا، به زمین فرود آیید» گوهر جان آدم را در گل تن انداخت، و آن دُر بهشتی را خاک نشین کرد.
تاجر گوهرشناس، آن گوهر را میشناسد نه گاو و شیطان:
اهبطوا افکنده جان را در بدن
تا به گِل پنهان بود َدُرّ عَدن
تاجرش داند و لیکن گاو، نَی
اهل دل دانند و هر گِل کاو ،نَی
هان ای برادر! موجودیت و برتری تو به خاطر آن گوهر است، نه گل. در تکامل آن گوهر بکوش، غافل مباش که گل تو را از گوهر باز ندارد، مبادا گل را بگیری و گوهر از دستت برود. حجاب گل و غبار تن را پاره ورهاکن، و از نور آن گوهر، بهره ور باش!