ماجرای جنگ احزاب حمله دسته جمعی «ابرقدرتها» علیه «اسلام»
ماجرای جنگ احزاب حمله دسته جمعی «ابرقدرتها» علیه «اسلام»
🔰 در ماجرای جنگ احزاب، همه قدرتها، از قریش و برخی قبایل دیگر گرفته تا یهودیان که اتفاقا یهودیان محرک اصلی آن بودند، همگی جمع شدند تا با یک بسیج عمومی، بتوانند کار اسلام را یکسره کنند، لشکری ده هزار نفره، در مقابل لشکری هزار نفره. یعنی یک به ده.
🔰 وقتی خبر نقض عهد یهودیان بنی قریظه به گوش مسلمانان رسید، آنها را ترس و وحشت فراگرفت. منافقان و افراد ضعیف الایمان و مذبذب نیز شروع به تهدید و تمسخر کردند. اما پیامبر در مواجهه با این صحنه، وعده نصرت و پیروزی را به مردم میداد. با تمام سختی ها و دشواری ها اما نتیجه این جنگ وجودی، همان شد که حضرت گفتند.
🔰 در این ماجرا، با یک صحنه اما دو تحلیل و دستگاه محاسباتی مواجه هستیم:
1. عقلانیت انقلابی
2. عقلانیت ترسو و محافظه کار
حال به سراغ روایت قرآن از این ماجرا میرویم:
🔺ای اهل ایمان، به یاد آورید نعمتی را که خدا به شما عطا کرد: وقتی که لشکر بسیاری از کفار، بر شما حملهور شدند، پس ما بادی تند و سپاهی نامرئی از فرشتگان که به چشم نمیدیدید فرستادیم، و خدا خود به اعمال شما بینا بود.
يًّـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنُوا اذكُروا نِعمَةَ اللهِ عَلَيكُم: اِذ جاِّءَتكُم جُنودٌ فَاَرسَلنا عَلَيهِم ريحًا وَ جُنودًا لَم تَرَوهاۚ وَ كانَ اللهُ بِما تَعمَلونَ بَصيرًا (احزاب:9)
🔺به یاد آرید وقتی که لشکر کفار از بالا و پایین بر شما حملهور شده و شما را محاصره کردند. اینجا بود که چشم ها از شدت وحشت، حیران شد و جان ها به لب رسید و شما گمان های بدی به خدا میبردید و سوظن ها به خدا آغاز شد.
اِذ جاِّءوكُم مِن فَوقِكُم وَ مِن اَسفَلَ مِنكُم وَ اِذ زاغَتِ الاَبصارُ وَ بَلَغَتِ القُلوبُ الحَناجِرَ وَ تَظُنّونَ بِاللهِ الظُّنونَا( احزاب: 10)
🔺اینجا بود که مؤمنان امتحان شدند و تکانی سخت خوردند و ضعیفان در ایمان، سخت متزلزل گردیدند.
هُنالِكَ ابتُلِيَ المُؤمِنونَ وَ زُلزِلوا زِلزالًا شَديدًا (احزاب؛ 11)
۱.دستگاه فکری منافقین:
آنجا بود که منافقان و آنان که در دل هایشان مرض بود، با یکدیگر میگفتند: آن وعده نصرت و فتحی که خدا و رسول به ما داده بودند، دروغ و فریبی بیش نبود.
وَ اِذ يَقولُ المُنّْفِقونَ وَ الَّذينَ في قُلوبِهِم مَرَضٌ: ما وَعَدَنَا اللهُ وَ رَسولُهِّۥ اِلّا غُرورًا(احزاب:12)
آنجا بود که طایفهای از آنها گفتند: ای اهل یثرب، شما دیگر توان ایستادگی ندارید و اینجا دیگر جای ماندن نیست چون همه کشته خواهید شد لذا از دور پیامبر متفرق شده و به مدینه باز گردید.
وَ اِذ قالَت طاِّئِفَةٌ مِنهُم: يًّـاَهلَ يَثرِبَ لامُقامَ لَكُم فَارجِعوا
گروه دیگری از آنها برای بازگشت به مدینه از پیامبر اجازه خواستند و گفتند: چون خانههای ما دیوار و حفاظی ندارد، پس اجازه بده تا بازگردیم. این درحالی بود که آنها دروغ میگفتند و خانههایشان بیحفاظ نبود، بلکه مقصود آنها جز فرار از جنگ نبود.
خلاصه به بهانه مشکلات اقتصادی و غیراقتصادی به دنبال فرار بودند، اما اسم این ترسشان را «عقلانیت» گذاشته بودند.
وَ يَستَأذِنُ فَريقٌ مِنهُمُ النَّبِيَّ يَقولونَ: اِنَّ بُيوتَنا عَورَةٌ وَ ماهِيَ بِعَورَةٍ ؗ اِن يُريدونَ اِلّا فِرارًا( احزاب: 13)
آنها چنان ترسیده بودند که اگر دشمنان وارد مدینه شده و به آنها پیشنهاد میدادند که از اسلام دوباره به شرک بازگردید، جز مدت کمی درنگ نمیکردند و پیشنهاد آنها را میپذیرفتند!
درحالیکه آنها قبل از این با خدا عهد کرده بودند که به دشمن پشت نکرده و فرار نکنند.
“وَ لَوْ دُخِلَتْ عَلَيْهِمْ مِنْ أَقْطٰارِهٰا ثُمَّ سُئِلُوا الْفِتْنَةَ لَآتَوْهٰا وَ مٰا تَلَبَّثُوا بِهٰا إِلاّٰ يَسِيراً (احزاب:14) وَ لَقَدْ كٰانُوا عٰاهَدُوا اللّٰهَ مِنْ قَبْلُ لاٰ يُوَلُّونَ الْأَدْبٰارَ وَ كٰانَ عَهْدُ اللّٰهِ مَسْؤُلاً” (احزاب: 15)
۲. دستگاه فکری مومنین:
امّا مؤمنان وقتى لشكر دشمن را ديدند، گفتند: «اين همان است كه خدا و رسولش به ما وعده داده بودند و چقدر راست و صادقانه گفتند!» و اين موضوع، علاوه بر اینکه آنها را دچار ترس نکرد بلکه بر ايمان و تسليم آنان نیز افزود.
“وَ لَمّا رَءَا المُؤمِنونَ الاَحزابَ قالوا: هّْذا ما وَعَدَنَا اللهُ وَ رَسولُهۥ وَ صَدَقَ اللهُ وَ رَسولُهۥ وَ ما زادَهُم اِلّاِّ ايمانًا وَ تَسليمًا” (احزاب:22)
در ميان مؤمنان، مردانى هستند كه بر سر عهدى كه با خدا بستند صادقانه ايستاده اند؛ بعضى پيمان خود را به آخر بردند و در راه او، شربت #شهادت نوشيدند، و بعضى ديگر در انتظارند؛ و هرگز تغيير و تبديلى در عهد و پيمان خود ندادند.
“مِنَ المُؤمِنينَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللهَ عَلَيهِ ؗ فَمِنهُم مَن قَضيّْ نَحبَهۥ وَ مِنهُم مَن يَنتَظِرُ وَ ما بَدَّلوا تَبديلًا” (احزاب:23)