در تب انتظار: سلامی برای آقا از دل شب غیبت
17 مرداد 1404 توسط صفيه گرجي
در تب انتظار: سلامی برای آقا از دل شب غیبت
سلام ای آقای من!
سلام ای نور پنهان در پس ابرهای زمان…
ما، همه در تب انتظار تو میسوزیم.
دلهایمان پنجرههایی است رو به شرق،
که هر صبح، بیتو، طلوعی ناتمام دارد.
شب غیبت، بلند و تاریک است.
جهان در پیچوتاپ خود گم شده.
اما میدانیم:
وقتی پای تو بر زمین بخورد،
تمام غمهای زمین، چون مه به آفتاب میسوزد.
تمام شبزدهها، در نور رویَت زنده میشوند…
پس اینجا، در همین تاریکی،
سجادههایمان را پهن میکنیم:
هر اشک، نمازی ست برای فرج تو.
هر دعا، فانوسی ست در راه آمدنت.
ما را ببین!
همهمان گدایان کوچهی یا صاحب الزمانایم…
#به_قلم_خودم