حسین لشگری؛ ۲۶ سال صبر در اسارت
حسین لشگری؛ ۲۶ سال صبر در اسارت
آن قدر اسارتش طولانی شده بود که یک افسر عراقی گفته بود تو به ایران باز نمی گردی بیا همین جا تشکیل خانواده بده!…
همسر شهید لشگری می گفت خدا حسین را فرستاد تا سرمشقی برای همگان شود.
او اولین کسی بود که رفت و آخرین نفری بود که برگشت….
اسیر که شد پسرش علی۴ ماهه بود و دندان نداشت و به هنگام آزادیش علی پسرش دانشجوی دندانپزشکی بود.
وقتی بازگشت از او پرسیدند این همه سال انفرادی را چگونه گذراندی و او می گفت:
«برنامه ریزی کرده بودم و هرروز یکی از خاطرات گذشته خود را مرور می کردم.»
سالها در سلولهای انفرادی بوده و با کسی ارتباط نداشت، قرآن راکامل حفظ کرده بود، زبان انگلیسی می دانست و برای ۲۶ سال نماز قضا خوانده بود.
حسین می گفت: بهترین عیدی که این ۱۸ سال اسارت گرفتم، یک نصفه لیوان آب یخ بود!
عید سال ۷۴ بود، سرباز عراقی نگهبان یک لیوان آب یخ می خورد می خواست باقی مانده آن را دور بریزد، نگاهش به من افتاد، دلش سوخت و آن را به من داد، من تا ساعتها از این مساله خوشحال بودم.
این را بگویم که من ۱۲ سال در حسرت دیدن یک برگ سبز، یک منظره بودم، حسرت ۵دقیقه آفتاب را داشتم…
کتاب خاطرات دردناک/ ناصر کاوه
*ازکتاب خاطرات ۶۴۱۰ روز اسارت سرلشکر خلبان حسین لشکری*