دلنوشتهای به محضر حضرت صاحبالزمان (عج)
ای آینهٔ جمال حق در تاریکیهای زمین!
ای نسیم رحمتی که در هیاهوی غیبت، قلب غریبانهٔ مؤمنان را نوازش میدهی!
از آن سو که در حجاب غیبت خویش، چشم انتظار دیدار توست، قلم بر صفحه میلغزد و دل، زمزمهگر نام تو میشود.
چه شود اگر این سینه، آتشکدهٔ اشتیاق باشد؟
و این چشم، چاهی باشد که در عمق شبهای بیداری، قطرههای دعا را تا آستانهٔ عرش خدا بالا میبرد؟
ای مولای من! در هر نفس، ذکر توست که جان را زنده میدارد، و در هر غروب، این امید است که سپیدهدم ظهورت را نزدیکتر میکند.
غربت تو، آیینهای شده است تا ببینم غربت خویش را…
در کویر فراغت، هر قدمی که برمیدارم، شنهای زمان، پایم را میبلعد،
اما ستارگان افقِ انتظار، همواره مرا به راهنماییِ «اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا بَقِیَّةَ اللهِ فِی أَرْضِهِ» میخوانند.
میدانم این غیبت، آزمایشی است تا دانههای ایمان در دلها شکفته شود،
و آتشِ فراق، ناخالصیهای وجودمان را ذوب کند.
اما ای آقای من! گاه این دل، چون پرندهای زخمی، در قفسِ زمان میتپد
و فریاد میزند: «آقا جان ما منتظریم؟!»
به ما آموختهاند که انتظار، خورشیدی است در سینه؛
هر صبح، با نگاه به افقِ وعده، شمیمِ قدمهایت را استشمام میکنم
و در تاریکترین لحظات، نوری سوالی که چگونه برای مبارزه با دشمن مهیا شوم؟ درونم شعله میکشد.
پروردگارا! این بندهٔ ضعیف قدرت ده تا در مدرسهٔ انتظار، شاگردیِ صبر و اطاعت را بیاموزد.
ای حجّتِ الهی! اگر چه جسمم در این خاکدانِ فانی اسیر است،
اما روحم پروانهوار، دور شمعِ وجودت میرَقَصَد…
پیش از آنکه زبانم به دعا گشوده شود، میدانم تو ناظرِ اشکها و نالههایم هستی.
پس شاید همین اشکها، نامهای باشد که به دستِ مبارکت میرسد،
یا مهدی!
در آستانهٔ میلادت، ما را از یارانِ کوچکِ خویش قرار ده،
تا پیش از آنکه شمشیرت را برای عدالت برکشی،
دلهایمان را از ظلمتِ جهل و غفلت پاک کرده باشیم.
به امید آن روز که آسمان، زمین را در آغوش گیرد
و فریاد ای بر پا کننده حکومت جهانیان. تو، جهان را از نو زنده کند…
التماس دعا