یلدای مهدوی
ماکه خود چله نشین تو شدیم آقاجان
این شب چله اگر از تو خبر شد یلداست
شبنشینی و کنار دگران خوب است اما
با تو و عشق تو گر جمله به سرشد یلداست
ماکه خود چله نشین تو شدیم آقاجان
این شب چله اگر از تو خبر شد یلداست
شبنشینی و کنار دگران خوب است اما
با تو و عشق تو گر جمله به سرشد یلداست
روباه در حادثهای دمش را از دست داد.
روباههای گله از او پرسیدند دمات چه شد؟ روباه دم بریده با حیلهگری گفت که خودم قطعاش کردم! همه با تعجب پرسیدند چرا؟ دم نداشتن بسیار بد است و اکنون زیباییت را از دست دادی. روباه گفت: خیر! حالا آزادم و سبک.
احساس راحتی میکنم! وقتی راه میروم فکر میکنم که دارم پرواز میکنم. یک روباه دیگر که بسیار ساده بود، رفت و دم خود را قطع کرد. چون درد شدیدی داشت و نمیتوانست تحمل کند، نزد روباه دم بریده رفت و گفت: تو که گفته بودی سبک شدهام و احساس راحتی میکنم. من که بسیار درد دارم!
دم بریده گفت: صدایش را در نیاور!
اگر نه تمام روز روباههای دیگر به ما میخندند! هر لحظه ابراز خشنودی کن و افتخار کن تا تعداد ما زیاد شود؛ والا تمام عمر مورد تمسخر دیگران قرار خواهیم گرفت… همان بود که تعداد دم بریدهها آنقدر زیاد شد که بعداً به روباههای دمدار میخندیدند و این حکایتی بسیار آشناست…
وقتی در یک جامعه افراد مفسد، دزدها اختلاسگر ها و خلافکارها زیاد میشوند آنگاه به افراد باشرف و باعزت میخندند. گاهی هم آنها را دیوانه میدانند و ناکارآمد تلقی می کنند.
گفتم که روی خوبت ،از من چرا نهان است ؟گفتاتوخود حجابی ،ورنه رخم عیان است
گفتم از که پرسم ،جانا نشان کویت ؟گفتا نشان چه پرسی ان کوی بی نشان است
گفتم مرا غم تو،خوشتر زشادمانی /گفتاکه در ره ما ،غمنیز شادمان است
اگر انسان بخواهد به جاده کمال برسد ،باید ذات خود را احساس کند.اگر احساس کند که مانند کودکی تکه داده به مادرش است و در پیری مسول دیگران است میان ارزوها خود وگل های ایمان سرگردان باشد مانند شاعر است میان ابرهای شامگاهی ونور سپیده حیرا است هرگز به کمال واقعی نمی رسد
وقتی دخترم به دنیا امد .نور وجودش خانه را پر کرد .گویا از خانه های مکه هم فراتر رفت .احساس کردم نور وجوداو دنیا را پر خواههد کرد وهمه جا را فرا خواهد گرفت .می دانستم این دختر موجودی اسمانی و بهشتی است .
در این هنگام با ورود ده تن از حوریان بهشتی بر شکوه ان جمع افزوده شد .انها با ابراق های بهشتی که از اب کوثر پر شده بو امدن و گفتند :<کوثر>را باید در این ب شستشو داد او را غسل دادند.
سپس از کودک خواست تا با انان حرف بزند .
خدای من !گویا من مریم شده بودم .این بار دختر من به سخن امد شهادت می دهم که جز الله معبودی نیست .
حوریان بهشتی به هم تبریک گفتند .انان به من خبر دادن که میلاد او به اهل اسمان بشارت داده اند و پس از ان نوری در اسمان ظاهر شد ه است از این رو در اسمان نام او زهرااست من کودک را با شادمانی در اغوش گرفتم وازشیره جانم به او نوشاندم